هدایت الهی و انحرافات اهل کتاب
هدایت الهی که از طریق رسول خدا (ص) و قرآن کریم به ما رسیده است، مسیر درست و حقیقی است. مسیرهای دیگر، مسیر انحرافی و غلطی هستند و نمیتوانند مسیر درست باشند.
آنچه که واقعاً درست است، همان هدایت الهی است. در قرآن کریم نیز به این موضوع اشاره شده است، به عنوان مثال در آیه ۸۵ سوره آل عمران آمده است: “وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ”؛ یعنی هر کس دینی غیر از اسلام را بپذیرد، از او قبول نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
دینی که اهل کتاب در حال حاضر دارند، دینی است که بر اساس هوا و هوس و دنیاگرایی ساختهاند. آنها به رای و فکر خودشان دین را درست کردهاند. اهل کتاب اینگونه عمل کردهاند. اهل کتاب، حتی اگر تورات و انجیل داشته باشند، در اصل باید پیرو اسلام باشند.
تورات و انجیل اصلی، همان اسلام هستند که به تدریج کاملتر شدند تا به اسلام و قرآن رسیدند. اما متاسفانه، اهل کتاب آن کتب را تحریف کردهاند و با هوا و هوس خودشان، مطالب بیربط و کلمات باطل را وارد آیات تورات و انجیل کردهاند. اگر به آیات تورات نگاه کنید، حرفهای بیربط و کلمات باطل زیادی را در آن خواهید دید.
البته بحث ما در حال حاضر تورات و انجیل نیست، اما به هر جهت، آنها با هوا و هوس کار خود را پیش بردهاند. به همین دلیل، خدای متعال مکرراً و به بیانهای مختلف فرموده است که “إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْهُدَى”؛ هدایت فقط از جانب خداست.
آنچه که از طرف خدا میآید، هدایت است. بنابراین، آنچه که افراد دیگر میگویند، هدایت نیست، بلکه هواهای نفسانی، خواستههای درونی، امیال و افکار ناقص خودشان است.
آنها دیگران را به سمت خودشان میخوانند، نه به سمت خدا. احبار و راهبان یهود و مسیحیان نیز مردم را به سمت خودشان میخواندند، نه به سمت خدا. آنها میگفتند از راه ما و دنبالهرو ما باشید. خلاصه اینکه، شما در دین آنها چیزی به اسم هدایت نخواهید دید.
مخالفت یهود و نصاری با اسلام و اختلافات درونی آنها
همانطور که در آیه ۱۲۰ سوره بقره آمده است: “وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ”؛ یعنی یهود و نصاری هرگز از تو راضی نخواهند شد، مگر اینکه از دین آنها پیروی کنی. آیات متعددی شبیه به این آیه در قرآن وجود دارد.
به عنوان مثال، آیه ۳۷ سوره مبارکه رعد و آیات دیگر نیز همین مضمون را دارند. خداوند در این آیات میفرماید: “وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا وَاقٍ”؛ یعنی همانگونه که بر پیامبران گذشته کتاب نازل کردیم، به تو نیز قرآن را به عنوان یک فرمان روشن و دستور صریح نازل کردیم. و به پیامبر تذکر میدهد که اگر از هوسهای آنها پیروی کنی، هیچکس در برابر خدا از تو حمایت نخواهد کرد و جلوی آنها را نخواهد گرفت.
آیات متعددی این معنا را القا میکنند که نباید از هواهای نفسانی و دین ساختگی یهود و نصارا تبعیت کرد و از آنها پیروی نمود. نکته جالب این است که خود یهود و نصاری نیز همدیگر را قبول ندارند. در آیه آمده است که “لَنْ تَرْضَىٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ”؛ در حالی که خود یهود و نصاری با هم اختلاف دارند. یهودیان میگویند مسیحیان بر باطل هستند و مسیحیان نیز یهودیان را باطل میدانند.
قرآن کریم این اختلافات را بیان میکند: “وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَىٰ شَیْءٍ”؛ یعنی یهودیان میگویند مسیحیان هیچ دینی ندارند و مسیحیان نیز میگویند یهودیان هیچ دینی ندارند. با وجود این اختلافات، هر دو گروه بر این عقیدهاند که اسلام دین حق نیست و از مسلمانان راضی نمیشوند مگر اینکه از دین آنها پیروی کنند.
پیامبر (ص) و عدم تبعیت از هواهای نفسانی
رضایت خدای متعال برای رسولش در اولویت بود و به همین دلیل در مقابل خواستههای نامعقول آنها نرمش نشان نمیداد. اگرچه گفته شده است که حضرت تلاش میکردند آنها را به راه راست هدایت کنند و مسلمان شوند و شاید برای این منظور نرمشی نشان میدادند، اما خداوند نهی فرمود.
البته این نرمش به معنای کوتاه آمدن از اصول دین نبود. حتی اگر به آنها گفته میشد “لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ” (شما دین خودتان را داشته باشید و من دین خودم را)، باز هم راضی نمیشدند.
آنها میگفتند باید از دین خودتان دست بردارید وگرنه به شما سخت میگیریم و شما را اذیت میکنیم. پیغمبران دیگر را نیز اذیت میکردند، سنگ میزدند و تبعید میکردند.
مطلب دیگر این است که هر کدام از یهود و نصارا، ملت خود را حق میدانستند و انبیاء دیگر را نیز به خودشان نسبت میدادند. درصدد این بودند که بگویند انبیاء الهی مانند ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط، همگی یهودی یا نصرانی بودهاند.
در حالی که بعد از انبیاء الهی، نه یهودیتی وجود داشت و نه نصرانیتی. هر کدام از انبیاء مستقلاً حقی را بیان میکردند. آیات ۶۵ تا ۶۷ سوره آل عمران به این موضوع پاسخ میدهد و گروهی را که میگفتند ابراهیم و اسحاق و یعقوب همگی نصرانی بودهاند را مورد خطاب قرار میدهد.
در آیه ۶۵ میفرماید: “یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاهُ وَالْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ”؛ و در آیه ۶۷ میفرماید: “مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ”؛ یعنی ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حنیف و مسلمان بود و از مشرکان نبود. نکته دیگر اینکه رسول خدا (ص) بر اساس وحی سخن میگوید و “وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى”؛ هر چه پیغمبر میگوید وحی الهی است. پس آنچه که پیغمبر آورده است، حق است و از طرف خداست و هیچ ایرادی به آن وارد نیست.
اما آنها بر چه اساسی سخن گفتند؟ عرض کردیم بر اساس هوای نفسشان سخن گفتند. هر چه آوردند هوا و هوس بود، لذا حق نیست و قابل تبعیت هم ندارد.
عصمت پیامبر (ص) و ضرورت قرآنی زیستن
نکته پایانی که عرض میکنم این است که در مورد نرمش نشان دادن یا ندادن رسول خدا (ص)، نباید فکر کنید که این موضوع با عصمت حضرت منافات دارد. پیغمبر اکرم معصوم است و “وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى”؛ بر اساس قاعده عمل میکند. حالات انسانها در مواجهه با مسائل مختلف متفاوت است.
گاهی انسان به گمان اینکه با کمی سازش میتوان افراد را در مسیر درست قرار داد و از باطلی که در آن هستند بیرون آورد، ممکن است به گناه و روش کافران گرایش پیدا کند. در این حالت، فرد گناه و روش باطل را تأیید نمیکند، اما برای رسیدن به هدف، وسیله را توجیه میکند و میگوید چون میخواهم اینها را به راه بیاورم، فعلاً این گناه را نادیده میگیرم.
یکی از گرفتاریهای ما این است که گاهی اوقات میخواهیم در مقابل یک حرام بایستیم، اما میگویند برای جلوگیری از فلان اتفاق، باید کمی کوتاه بیاییم. این یک روش است که به آن گرایش عملی به باطل میگویند، یعنی در مقام عمل به باطل گرایش پیدا میکند. روش دیگر، میل قلبی به باطل است. در این حالت، شخص قلباً به باطل گرایش پیدا کرده است، اما در مقام عمل اجازه هیچ عمل باطلی را نمیدهد.
به این حالت، ابتلای قلبی میگویند، یعنی قلبش متمایل به باطل است، اما عملاً مبتلا به باطل نیست. گروه سوم، نه در عمل و نه در قلب، هیچ گرایشی به باطل ندارند و هیچ سازشی با باطل نمیکنند. حتی میل ضعیفی هم به باطل ندارند. رسول خدا (ص) از همه این حالات منزه بود، چرا که حضرت معصوم بود و عصمت داشت.
وقتی کسی معصوم باشد، از هرگونه گرایش درونی و بیرونی به باطل، چه ضعیف و چه قوی، مبراست. بنابراین، نوع برخورد پیامبر (ص) با یهود و نصاری به گونهای بود که آنها احساس نرمش میکردند، اما در واقع، پیامبر (ص) هیچگاه از اصول دین کوتاه نیامد و همواره بر صراط مستقیم بود.
لذا خطاب قرآنی کریم به پیامبر (ص) در این مورد، توبیخ نیست، بلکه هشداری است برای اینکه بدانند “لَنْ تَرْضَىٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ”؛ یهود و نصاری هرگز از تو راضی نخواهند شد، مگر اینکه از دین آنها پیروی کنی. پیامبر (ص) دائماً بر صراط مستقیم بود و در این مسیر استقامت داشت. امیدوارم که ما نیز با یادگیری این آیه و آیات دیگر قرآن کریم، در ماه مبارک رمضان که ماه نزول قرآن است، دل و جانمان با آیات نورانی قرآن کریم مأنوس شود و قرآن در زندگی ما وارد شود.
زندگی ما باید زندگی قرآنی باشد. قرآن فقط برای طاقچه گذاشتن، رد کردن مسافر از زیر آن، خریدن خانه نو و بردن قرآن به خانه جدید یا باز بودن قرآن جلوی صورت عروس در موقع بله گفتن نیست.
قرآن باید واقعاً در زندگی ما مؤثر باشد. بازار ما، اداره ما، اداره کشور ما، مدرسه ما، منزل ما، همه و همه باید روح قرآنی داشته باشند. ان شاءالله.