بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله جلسات سخنرانی دهه اول محرم ۱۴۴۶
جلسه سوم – ۱۸/۰۴/۱۴۰۳
در این شبها به آیاتی که امام حسین علیهالسلام در مسیر حرکتی خودشان از مدینه تا کربلا استناد کردند و بهعنوان تکمیلکننده بیان خودشان از کلام الهی استفاده کردند بعضی از آنها را با معارفش آشنا شویم.
انسان موحد آرام است چون میداند که خدا مدبر امر است
عرض کردیم که در چند جا حضرت کلمه استرجاع را به کار بردند آیه ۱۵۶ سوره مبارکه بقره «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» راجع به این عبارت نکاتی را عرض کردم؛ و اینکه باور به مبدأ «إِنَّا لِلَّهِ» و معاد «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» این منطق و گفتار اهل صبر و اهل شکر است.
بیانشان این است؛ ولی این بیان حاکی از باور قلبیشان است. اینطور نیست که عادت کرده باشند به گفتن این جمله. اعتقادشان این است که شخص وقتیکه از امتحانهای مختلف خارج شد پیروز میدان است و هر چیزی که به انسان داده میشود همه از طرف خداست؛ و یقین دارد که به سمت خدا حرکت میکند و یقین دارد که خدای تعالی اهل صبر و شکر را پاداش میدهد؛ و چنین کسی ناامیدی ندارد چون مسیر برایش معلوم است.
انسان خداباور و معاد باور وقتی به نعمتی میرسد مغرور نمیشود و خوشحالی مذموم ندارد؛ بلکه شاکر است. چنین کسی اگر حادثه ناگوار و نقمتی به او برسد صابر است. میگوید همه ما به سمت خدایی میرویم که آن خدا عادل است. این انسان اینگونه متذکر است. میگوید در صحنه عدل الهی قرار گرفتیم. اتفاقاتی که میافتد خدا برای ما خیر میخواهد. لذا چون متذکر است دائم به یاد خداست؛ «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». انسان موحد نسبت به مسائلی که پیش میآید آرام است؛ اضطراب ندارد. تلاش میکند در آن مسیری که باید حرکت کند حرکت کند و وظیفهاش را که تشخیص داد عمل میکند؛ اما نسبت به نتیجه آرام است؛ چون میداند که خدا مدبر امر است.
پس باید همه ما به تعلیم قرآن کریم موحد شویم و موحد باشیم. خداباور و معاد باور باشیم؛ و این اعتقاد منطق ما باشد؛ یعنی بر زبان بیاوریم مثلاً هر وقت اتفاقی میافتد بگوییم «لا حول ولا قوه الا بالله». مطلبی پیش میآید بگوییم «حسبنا الله و نعم الوکیل». مصیبتی میرسد بگوییم «انا لله و انا الیه راجعون»؛ از باور درونی به زبان میآورند.
در هر حالتی شاکر باش
در امالی شیخ مفید هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أربَعٌ مَن کُنَّ فیهِ کانَ فی نُورِ اللّه ِ الأعظَمِ: شهادَهُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه و أنّی رسـولُ اللّه و مَن إذا أصابَتهُ مُصیبَهٌ قالَ: إنّا للّهو إنّا إلَیهِ راجِعونَ و مَن إذا أصابَ خَیرا قالَ: الحَمـدُ للّه ِرَبِّ العالَمِـینَ و مَن إذا أصابَ خَطیئهً قالَ: أستَغفِرُ اللّه َ و أتُوبُ إلَیهِ» چهار چیز است که هر کس آنها را داشته باشد در نور اعظم خداوند [غرق] است: گواهى دادن به اینکه معبودى جز خدا نیست و اینکه من فرستاده خدا هستم و کسى که چون مصیبتى به او رسد، گوید: ما از خداییم و بهسوی او برمیگردیم؛ و کسى که هرگاه کار خیرى انجام دهد، گوید: سپاس و ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است؛ و کسى که هرگاه گناهى کند، گوید: از خداوند آمرزش میخواهم و به درگاه او توبه میکنم.
به نظرم آ شیخ محمدحسین زاهد بود یا شیخ مرتضی زاهد یکی از این دو بزرگوار بود که چراغ پیهسوز خانهاش شب که داشت مطالعه میکرد خاموش شد. پی چراغ تمام شد. شروع کرد تا صبح مناجات کردن و ضجه زدن و شکر کردن که زاهد چه کرده بود که امشب به او دو نعمت دادی؛ یکی گرسنه است و یکی چراغش خاموش شد.
همهچیز را متصل کنیم به خدا
اولیا خدا و انبیا الهی همه اینطور بودند. همانطور که حسین علیهالسلام در مقاطع مختلف که برایش پیش آمد گفت «إنّا للّه و إنّا إلَیهِ راجِعونَ». در قرآن کریم برای ما شاهد مثال آورده من یکی برای جهت منفی و یکی برای جهت مثبت یک نمونه میآورم.
در قصه حضرت سلیمان علیهالسلام که بنا شد تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورند، آصف بن برخیا -که شخصیت ویژهای است؛ وزیر حضرت سلیمان علیهالسلام است و خواهرزاده او هم هست. شخصیت خاصی بوده. قرآن میگوید که علم کتاب میدانست و در بعضی از روایات دارد که اسم اعظم میدانست- قبل از اینکه پلک رویهم بیاید تخت بلقیس را از یمن آورد به فلسطین. حضرت سلیمان بلافاصله گفت هذا من فضل ربی؛ یعنی زود به خدا وصلش کرد. شما هم هر نعمتی که خدا بهتان داده اگر خواستید تعریف کنید بگویید هذا من فضل ربی.
هیچ غروری نداشت؛ در برابر این نعمت الهی شکرگزاری کرد؛ «قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ» آیه ۴۰ سوره نمل. این از فضل خدای تعالی به من بود که آصف شاگرد من توانست چنین کاری را انجام بدهد. خدا خواست ما را امتحان کند که آیا شاکریم یا کفران میکنیم. این یک نمونه بود برای جنبه مثبت که همهچیز را متصل کنیم به خدا.
از آنطرف هم مثلاً آل فرعون هرچه از حوادث ناگوار یا گوارا به آنها میرسید برخوردشان فرق میکرد. اگر خیر میرسید میگفتند از خود ماست؛ لیاقت و استحقاقش را داشتیم. اگر هم بدی به آنها میرسید میگفتند از بدقدمی موسی و شومی همراهان موسی است. آیه ۱۳۱ از سوره مبارکه اعراف؛ «فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَهُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» هنگامیکه نیکی به آنها میرسید، میگفتند: به خاطر خود ماست ولی موقعی که بدی به آنها میرسید، میگفتند: از شومی موسی و کسان اوست! آگاه باشید سرچشمه همه اینها، نزد خداست؛ ولی بیشتر آنها نمیدانند! بازهم اینجا مطلب را به خدا نسبت داد.
غیر موحد گرفتار خرافات میشود
تصریح میکند کسی که باور به مبدأ داشته باشد و باور به معاد داشته باشد میشود موحد؛ و اگر اهل توحید و معاد نباشد یعنی موحد نیست و کسی که موحد نیست گرفتار خرافات میشود. گوش به حرف رمال میدهد. گوش به حرف جنگیر میدهد. به دنبال بدقدمی و خوشقدمی و شانس و امثال اینها رفتن بیربط است چون در نظام عالم وجود ندارد.
خدای تعالی همه عالم را بر اساس نظامی خلق کرده است. اینطور نیست که بگوییم اتفاقی اینطور شده یا بدشانسی آوردم یا شانس آوردم. لازم است این نکته را برایتان بگویم. در روایات چیزی راجع به بدقدمی نداریم جز یک روایت که پیغمبر خدا فرمود از بدقدمی دختر این است که مهریه او زیاد باشد.
شانس و اتفاق برمیگردد به تقدیر الهی
دقت داشته باشید اصل این مطلب شانس و اتفاق برمیگردد به تقدیر الهی. قضا و قدر را که شنیدهاید این برمیگردد به قدر الهی. در تعاملات ما این بحثها اثر دارد. باید توجه داشته باشیم که هر چیزی در این عالم وجود دارد حتماً حدود و قیود و مشخصاتی دارد. امکان ندارد بدون این حدود چیزی به وجود بیاید یا ادامه حیات داشته باشد؛ محدود به حد است. چیز نامحدود غیر از خدای تعالی وجود ندارد.
همه موجودات عالم غیر از ذات باریتعالی محدود هستند از جمادات و نباتات و حیوانات و انسان و فعلوانفعالات شیمی و فیزیک و هرچه در نظرتان بیاید همه محدود است. همه کارهای انسان چه اختیاری چه غیر اختیاری مثل تپش قلب که غیر اختیاری است؛ یا نفس کشیدن که غیر اختیاری است؛ و چه کارهای با اختیار، همه محدود است و مشخص است و در یک دایرهای تنظیم شده است.
شما همین غذا خوردن و دفع را در نظر بگیرید. مجموعهای از اندامهای دستگاه گوارشی انسان از دهان و مری و معده و روده همه باید باهم کار کند تا عمل غذا خوردن صورت بگیرد. بهعلاوه اینکه در بیرون هم باید غذا باشد. پس برای غذا خوردن که کار اختیاری ماست باید صدها شرط و سبب فراهم باشد تا بتوانیم غذا را بااراده و اختیار خودمان بخوریم که همه این شرایط به دست خداست؛ یعنی همه این شرایط باز در اختیار خداست خدا مقدر کرده و مقدور کرده که ما بتوانیم استفاده کنیم.
خدا برای همهچیز اندازه قرار داده. خدا برای همهچیز حساب قرار داده. فاصله بین ماه و زمین و خورشید اینها اگر یک مقدار به هم بخورد اوضاع عالم به هم میخورد. یکذره این فاصله کموزیاد شود زندگی انسان به هم میخورد. همهچیز روی حسابوکتاب است.
یکوقت من برایتان گفتم همین وجود خودمان را نگاه کنیم یک خطی را خدای تعالی در وجود ما قرار داده که طرفین بدن ما به دید همه متناسب میآید. درحالیکه یکطرف بدن نسبت به طرف دیگر اندازه نیست؛ کوچکتر است. خیلی روی حساب است.
حالا علاوه بر اینها که عرض کردم مطالب دیگری هم هست که مقدمه کار اختیاری ما قرار میگیرد. آن مقدمه را گاهی خود ما فراهم میکنیم گاهی بیاختیار ما تحقق پیدا میکند. این هم باز تقدیر الهی است ولو آن مقدمه را من تنظیم نمیکنم آنهم تقدیر الهی است و از دایره مقدرات خدا خارج نیست. من برایش کاری نکردم اما تأثیر دارد که عرض خواهم کرد.
در بینش توحیدی چیزی به اسم اتفاق و شانس و تصادف وجود ندارد
در بیانات عرفی بین مردم این مقدمات غیر اختیاری را که من به دنبالش نبودم خودبهخود به وجود آمده میگویند اتفاق؛ یعنی من نقش نداشتم در به وجود آمدنش. میگویند شانس آوردم. گر برخلاف میلش بود و دوست نداشت میگویند بدشانسی آوردم.
در بینش توحیدی و شخص موحد چیزی به اسم اتفاق و شانس و تصادف و امثال اینها وجود ندارد. چون همه این امور به تقدیر الهی واقع میشود. بله برخلاف پیشبینی ما بود. ما پیشبینی نکرده بودیم چه پسندش چه ناپسندش؛ اما همه اینها بر اساس شرایطی که داشتند بهموقع واقع شدند؛ بنابراین تمام حوادثی که برای انسان پیش میآید خیر انسان است؛ و همراه مقدماتی بوده که بخشی از آن را ما پیشبینی کردیم یا بخشی را پیشبینی نکردیم یا نمیدانستیم.
اینکه ما روی زمین زندگی میکنیم تقدیر ماست؛ تخلف هم ندارد. نمیتوانیم بگوییم میرویم جای دیگری زندگی میکنیم. «لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِینٍ» سوره مبارکه بقره آیه ۳۶. این تقدیر خداست که ما روی زمین هستیم ولی میگویند بدشانسی آوردیم روی زمین زندگی میکنیم.
رنگمان نژادمان زمان حضورمان که امام حسین علیهالسلام در دعای عرفه میگوید خدایا شاکرم که من را در این زمان به دنیا آوردی. اینها هیچکدام در اختیار ما نیست. خدا جبراً به ما چشم داده است. بدون آن نمیتوانیم ببینیم اما اینکه چه چیزی ببینیم در اختیار خودمان است. لذا در محدوده فعالیتهای اختیاری که داریم ممکن است مسائلی پیش بیاید که من مطلع از آنها نبودم؛ اما هیچکدام از آنها خارج از تقدیر الهی نیست که بگوییم اتفاقی بود. چیزی در عالم خودبهخود به وجود نمیآید؛ که بگوییم اگر شانس داشتم این نمیشد. بدشانسی آوردم که این شد.
من با اختیار خودم بیل و کلنگ برداشتم زمین را کندم ۵۰ متر رفتم پایین ولی به آب نرسیدم. اگر دو متر آنطرفتر را میکندم میرسیدم. میگوید بدشانسی آوردم ولی این ربطی به بدشانسی ندارد نظام عالم بر اساس رابطه علت و معلولی است. علت رسیدن به آب این است که تو باید آن نقطه را درست بکنی تا به آب برسی. چون اطلاع نداشتیم جای دیگری را کندیم. حساب را درست انجام ندادیم به نتیجه هم نرسیدیم.
ماجرای حضرت موسی و تقدیرات الهی
یک مثال قرآنی بزنم تا برایتان جا بیفتد. حضرت موسی از مصر حرکت کرد به سمت مدین. جریاناتی که برایشان پیش آمد هیچکدام غیرقابلپیشبینی برایش نبود. اینطور نبود که آن شخص را با اختیار خودش بکشد بعد طراحی کند که وقتیکه کشتم فرار میکنم به مدین میروم. قبطی را کشت و حرکت کرد و دید آنجا ماندنش جایز نیست فرار کرد آمد به سمت مدین. خسته شد کنار چاهی که داشتند آنجا آب جمع میکردند نشست. دختران شعیب هم آنجا آمدند که آب بردارند. دیدن دو دختر شعیب همانا و مسیر زندگیاش تغییر کرد همان.
هیچکدام از اینها از طرف حضرت موسی برنامهریزی و طراحیشده نبود. دختران شعیب هم برای دیدن موسی بر سر چاه نیامده بودند؛ آمده بودند آب بردارند؛ ولی دیداری پیش آمد و آن قصه واقع شد. شعیب هم نابینا بود ر اثر خوف الهی آنقدر گریه کرده بود که چشمش نمیدید خدای تعالی به او گفته بود چرا انقدر گریه میکنی؟ بهشت میخواهی بهشت را به تو میدهم. از جهنم میترسی بر تو حرام میکنم. گفت من درد فراق میکشم. خدا گفت کلیم خودم را خادم تو قرار میدهم. شعیب منتظر بود ببیند کلیم خدا کی میآید. دخترانش کلیم را آوردند.
هیچکدام از این اتفاقها نه در اختیار حضرت موسی بود نه در اختیار شعیب بود نه در اختیار دختران شعیب؛ که شعیب مثلاً بگوید شانس آوردیم که موسی شد خادم ما. یا موسی بگوید شانس آوردم که یکی از دختران شعیب زن من شد.
این ولی خدا یعنی حضرت موسی علیهالسلام باید مدتی در خدمت شعیب ولی دیگر خدا باشد تا آرامآرام زمینه کمال او به وجود بیاید و بعداً نبی از انبیای الهی و اولوالعزم من الرسل شود. آن موقع هم که رفت به سمت اینکه خبر پیغمبری را به او بدهند خانمش درد مخاض داشت. بچه درراه داشت. موسی گفت همینجا باش بروم آتشی پیدا کنم؛ که قصه پیغمبری و نبوتش پیش آمد.
مقدرات الهی در زمان خودش و در شرایط خودش به وجود میآید که ما مطلع نیستیم که چه میشود یا چه نمیشود. ما باید کار خودمان را بکنیم وظیفه خودمان را باید انجام بدهیم. خدای تعالی آگاه به همه امور است.
این را هم بدانید که امام حسین علیهالسلام وقتی به مکه رسید به همین آیه حضرت موسی استناد کرد. جریان حضرت موسی را که این اتفاقات برایش افتاده به همه اینها را حسین علیهالسلام استناد کرد. «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ» آیه ۲۲ سوره مبارکه قصص؛ یعنی حضرت هم دارد اشاره میکند که ما در اختیار خدا هستیم خدا برای ما هر آنچه را که در نظر گرفته آن را دنبال میکنیم.
انسان موحد در جریانات سیاسی هم آرام است و مأمور به وظیفه
پس «انا لله و انا الیه راجعون» برای بیان انسان موحد است. کسی که توحید در جانش نشست میگوید من از طرف خدا آمدم و به سمت خدا میروم.
در جریانات سیاسی اجتماعی هم همینطور است. من وظیفهام را انجام دادم؛ باید در این صحنهای که به وجود آمده بود تبلیغ میکردیم، تشویق میکردیم، تلاش کردیم بگوییم به چه کسی رأی بدهید یا ندهید، همه را کردیم نتیجه هر چه شد خدا هست. چنین کسی که موحد است آرام است.
الان ۴۵ سال از انقلاب گذشته است. عرق انقلاب عریق است؛ ریشههایش عمیق است. سعه وجودی انقلاب در عالم گسترده شده. سرمایه اجتماعیاش بالاست. با این تکانهها تکان نمیخورد. همه را هم باید شما باید در مجموعه انقلاب ببینید. ممکن است افکار افراد باهم مختلف باشد آن سر جایش؛ همهچیز را رصد میکنیم و حواسمان هست. ولی در اوایل انقلاب که پایهها متزلزل است در یکشب حضرت امام ۷۲ نفر از مسئولین نظام را از دست میدهد تکانی نمیخورد چرا؟ چون تکیهگاهش خداست. میگوید «انا لله و انا الیه راجعون».
توحید را در بحبوحهها خودش نشان میدهد
در روایت دارد هر کس موقع مصیبت استرجاع کند خدا آن مصیبت را برای او جبران میکند. وقتی میگویی «انا لله» یعنی مالک حقیقی خداست هرچه در اختیار بشر قرار داده اجاره و عاریهای است.
پس موحد اندوهی ندارد. جزعوفزع ندارد؛ صبور است. این توحید باید در سراسر زندگی ما باشد. در بحبوحهها هم معلوم میشود. خرمشهر آزاد میشود میگوید خدا آزاد کرد. بدنهای حسین و یارانش زیر سم ستوران قطعهقطعه شد اما زینب کبری گفت ما رایت الا جمیلا. همه را زیبا میبیند.
هیچچیز به ما نمیرسد مگر اینکه خدا آن را برایمان مقدر کرده است
شبیه همین «انا لله و انا الیه راجعون» آیه دیگری است که حسین علیهالسلام به آن استناد کرده. آیه ۵۱ سوره توبه «قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» این آیه را یاد بگیرید و در مسائلی که پیش میآید بگویید. هیچچیز به ما نمیرسد مگر اینکه خدا آن را برایمان مقدر کرده است. واژه «لنا» اشاره دارد به اینکه این رسیدن مصیبت از سمت خدا با رحمت همراه است.
امام حسین علیهالسلام در یکی از منازل به عبدالله بن مطیع برخورد کرد. از او درباره اوضاع کوفه پرسید. و در پاسخ گفت چرا به این سمت حرکت میکنید چرا در مدینه پیش جدتان نماندید. آنها قصد کشتن شما را دارند. حضرت پس از شنیدن این پاسخ این آیه را فرمود: «قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» خدا مهربان و عادل است و هر چه برای ما اتفاق بیفتد خدا آن را نوشته است.