بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله جلسات بیان ویژگیهای قرآن
جلسه پانزدهم
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ» در سوره مبارکه زمر آیه بیست و سوم فرمود: خدای سبحان قرآن را نازل فرموده است که سراسر آن شبیه به هم و هماهنگ باهم هستند.
قرآن هَل مِن مبارز میطلبد
روز گذشته مطلبی را راجع به هماهنگی قرآن عرض کردیم و اینکه قرآن معجزه خدای تعالی است و رسول خدا بهعنوان تحدی و اثبات نبوت و رسالت خودش قرآن را بهعنوان آخرین معجزه آورده است؛ و این کتاب خدا و وحی الهی مهیمن بر بقیه کتب است و به تعبیری «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» مثل خدای تعالی مثل و مانند ندارد.
اشاره کردیم که خود قرآن تحدی میکند و هَل مِن مبارز میطلبد که اگر کسی میتواند ده سوره مثل قرآن بیاورد، یا اگر نمیتواند یک سوره بیاورد که فرمود «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا» جن و انس جمع شوند و پشتهم باشند و کمککار هم باشند و به هم انرژی مثبت بدهند به قول امروزیها و همدیگر را تقویت کنند، نمیتوانند مثل قرآن را بیاورند؛ نه مثلش را میتوانند بیاورند و نه حتی ده سوره، حتی یک سوره هم نمیتوانند بیاورند.
در قرآن تدبر کنید تا ببینید اختلافی در آن نیست
بعد در آنجا اشاره کرد که «أَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرآنَ وَلَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اختِلافًا کَثیرًا» در قرآن تدبر نمیکنید؟ یعنی تدبر کنید در قرآن. دقت کنید که اگر دقت کنید میفهمید که این قرآن در آن اختلاف نیست و معجزه است؛ که اگر از طرف غیر خدا آمده بود و اگر کار بشر بود، اگر کار امثال ما بود، در آن اختلاف زیاد میشد؛ اما اگر شما در قرآن تدبر کنید و به آیات قرآن دقت کنید میبینید که در آن هیچ اختلافی نیست؛ در صدر و ساقه قرآن، اول و آخر قرآن.
تدبر یعنی پشت و روی چیزی، دور و نزدیک چیزی را بررسی دقیق کنید. اول و آخر آیات را ببینید. رابطهای که بین آیات الهی هست، اینها را اگر خوب جمعبندی کنید و نگاه کنید و دقت کنید، میبینید که هیچ اختلافی در آن نیست. چرا؟ چون این کتاب از طرف خدای حکیم آمده؛ و حالا عرض میکنم آنجایی که اختلاف هست، اشکال کار کجاست.
قرآن، مثانی است و انحنا دارد
قرآن مثانی است. میفرماید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ» این کتاب بهترین سخن است که سراسر آن مثانی است؛ یعنی شبیه هم است. مثانی یعنی دارای اِنثِنا؛ یعنی دارای انحنا. آیات الهی مشابه هم هستند و به هم مایل هستند. گرایش عمیق به هم دارند. به دو چیزی که وجه مشترک داشته باشد و همگرا باشند میگویند اثنان.
تعبیری که بزرگان هم میکنند همین است که مثل همین طاقیهای مصلی است که به سمت هم متمایل هستند. اینها رویهم دیگر جوری همدیگر را نگه میدارد که اگر یکی از ستونها کنده شود بقیه هم میریزند و خراب میشوند و سلسلهاش از بین میرود. آیات قرآن اینطور رویهم سوار است. اگر یکی کم شود کلش میریزد.
لذا قرآن معجزه خالده است و در آن هیچ اختلافی نیست. هیچ کموزیادی نیست. همانطور که نازلشده است، همان است. در طول مدت ۲۳ سال در همه حالات مختلفی که برای پیغمبر اسلام و مسلمین پیش آمد، با همه مشکلاتی که داشتند، با همه سختیهایی که بود و رفاهی که بود، در همه حالات این آیات نازل شد، ۲۳ سال تمام؛ اما شما هیچ اختلافی در آن نمیبینید؛ چون این کتاب مثانی است و انحنا دارد.
آیات نسبت به هم گرایش دارند و رویهم سوار هستند. یک بخشی از این آیه در بخش دیگر است. حتی در سورهها اگر دقت کنید یک سورهای با یک موضوعی تمام میشود، سوره بعدی با همان موضوع شروع میشود. مثلاً یک سوره با تسبیح تمام میشود و سوره بعدی با تسبیح شروع میشود. این مقدار حتی در ظواهرش هست.
ریشه اختلاف، نسیان و جهل است
یک سخنران وقتی راجع به یک موضوعی صحبت میکند، ۵ سال بعد راجع به همان موضوع جور دیگری صحبت میکند. یا یک نویسنده کتابی مینویسد، اول و آخر کتاب میبینید گاهی باهم فرق دارد یا اشکالی در آن به وجود میآید. کتابی که ده سال پیش نوشته را با کتابی که امسال مینویسد مقایسه کنید میبینید که حرفهای ۱۰ سال پیش خودش را نقض کرده است.
ریشه این مسئله یا جهل است یا نسیان است یا هر دو است. قبلاً مطلبی را اشتباه بلد بوده، اشتباه گفته و بعد از ۱۰ سال، ۱۵ سال اشتباه خودش را فهمیده و حالا دارد درستش را میگوید؛ برای همین با قبلی فرق دارد. یا اینکه هنوز همان است ولی یادش رفته است که قبلاً چه گفته است و الان دارد چیز دیگری میگوید و مطلب جدیدی را دارد میگوید.
قرآن، کتاب خدای علیم است
اما شما در قرآن کریم چنین چیزی را نمیبینید. خداوند میفرماید «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» چون خداست و خدا این کتاب را آورده است و خدا کسی است که «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ». نعوذبالله خدا جهل ندارد. نسیان ندارد. فراموشی ندارد.
عالم وجود مثقال ذرهای از احاطه خدای تعالی خارج نیست. همهچیز تحت سیطره و سلطه و احاطه خداست. لذا چون همهچیز در چنبره قدرت اوست، کمبودی ندارد، جهلی ندارد، نسیانی ندارد، فراموشی ندارد. نسبت به چیزی جهل ندارد. «وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» حالا این علیم میخواهد کتاب بنویسد. خب معلوم است که در کتاب او هیچ اختلافی نیست. هیچ تناقض و تعارضی در این کتاب وجود ندارد.
فراموشی در حریم خدای تعالی راه ندارد
همانطور که در خدای تعالی جهل نیست، نسیان هم نیست. «وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» فراموشی هم ندارد. فراموشی برای انسان است. بخل هم ندارد. عجز هم ندارد. فراموشی در حریم خدای تعالی راه ندارد. همهچیز در نزد او حاضر است. ما فراموش میکنیم چون از چیزی غفلت میکنیم و جلوی دید ما نیست؛ ولی وقتی همهچیز جلو چشم شما باشد و بهاصطلاح امروزی آمدید هلیشاتی مطلب را دیدید، همهچیز جلوی چشم شماست. اگر همهچیز مانیتورینگ و جلوی چشم شما بود، چیزی از دست شما چیزی در نمیرود.
«اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» خدای تعالی بر همهچیز احاطه دارد و آگاه است. «إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» شاهد است و همهچیز مشهود اوست. همهچیز در حضور اوست. عالم محضر خداست؛ امام رضوان خدا بر او باد گفت. وقتی چنین حالتی بود نه نسیان وجود دارد نه جهل وجود دارد.
از اول قران تا آخر قرآن، یککلام است
حالا این خدا که نه جهل دارد، نه نسیان دارد و همهچیز در اختیار اوست، کتابی نوشته است. این کتاب معلوم است که در آن هیچ اختلافی نیست. جن و انس هم جمع شوند و پشتهم را هم بگیرند که مثل آن را بیاورند، نخواهند توانست؛ چون این کتاب معجزه است.
آنقدر این آیات قرآن باهم هماهنگ و منسجم هستند که از اول قران تا آخر قرآن، یککلام است. یکچیز است. درست است که به اطوار مختلف و درباره مسائل و موضوعات مختلف است؛ حتی آیاتش در یک سطح فهمی نیست به معنای دقیق کلمه؛ اما شما به تمام قرآن که نگاه کنید متوجه میشوید که ایرادی در آن نیست، چون از خدای علیم است. از خدایی است که شاهد است. از خدایی است که حاضر است. از خدایی است که حکیم است.
قرآن، کتاب حکیم است
«یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ» این کتاب از طرف خدای حکیم آمده است. این قرآن حکیم از طرف خدای حکیم است. قرآن کتاب حکیم است. این هم یک صفت دیگری از قرآن است.
حکمت به معنای استواری است. به معنای استحکام است. حکومت و محکمه و حکمت و کلمات اینگونه همهاش معنای استواری میدهد. معنای غیرقابلزوال میدهد؛ یعنی چیزی که زوال در آن نیست، محکم است و از بین نمیرود.
اگر یک نظام اجتماعی در عالم، برنامه منسجم و مرتبی نداشته باشند، آن نظام حاکمیتی و حکومتی دچار هرجومرج میشود؛ اما اگر قانون اساسی داشت و یک نظم و برنامهای داشت و برای ارکان مجموعه خودش دستورالعمل داشت که مثلاً دستگاه نظامی چطور عمل کند، دستگاه انتظامی چطور عمل کند، دستگاه اطلاعاتی چطور عمل کند، دستگاه فرهنگیاش چطور عمل کند، دستگاه اجتماعیاش چطور عمل کند، اگر همه اینها را منسجم نوشت، میگویند در اینجا برنامه حکومت میکند. حکومت به معنای آن امر استوار و محکمی است که قابلاجرا هم هست.
میگوید، قرآن حکیم است؛ چون قرآن بهموقع سخن میگوید. قرآن خوب سخن میگوید. قرآن سخن خوب میگوید. همه اینها در قرآن هست. برای سخن خودش قرآن دلیل میآورد. برهان میآورد. ما در قرآن بدون دلیل و برهان هیچ مطلبی نداریم. سخنی که برهان ندارد، استحکام ندارد. سخن با برهان، سخن محکم است. حکمت است. اگر سخن محکم نبود، متزلزل است. سست است. قابل ریختن است. یک اشکال که به آن بکنید از بین میرود.
خدای شهید، خدای محیط، خدای علیم، این خدایی که حکیم هم هست، قرآن حکیم را برای بشر آورده است که هدایت کند.
چرا قرآن عربی است؟
در آیات ابتدایی مبارکه سوره زخرف فرمود: «حم ﴿١﴾ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿٢﴾ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ﴿٣﴾ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» این قرآن را برای شما عربی قراردادیم برای اینکه تعقل کنید.
حالا یک نوبت هم اگر فرصتی شد در این روزها راجع به اینکه چرا قرآن عربی است، نکتهای را عرض خواهم کرد. قرآن میگوید کتاب هدایت بشر است. «هُدًى لِلنَّاسِ» برای مردم آن را آوردیم. ولی آن را به زبان عربی آورده! از ناس خب یک عده عرب نیستند و به زبانهای دیگری گویش دارند. فارس هست، اردو هست، هند هست، انگلیس، فرانسه، زبانهای مختلف هست که نزدیک چند صد زبان ما داریم در دنیا؛ زبانهای رسمی و غیررسمی. چطور است که هدایت برای بشر است و همه بشر را میخواهد هدایت کند، بعد به زبان عربی است؟ انشاءالله در یک فرصت این را توضیح خواهم داد که چرا عربی است.
هر کس هر مقدار با قرآن حکیم انس داشته باشد، به همان مقدار از حکمت بهرهمند میشود
ما قرآن را عربی قراردادیم برای اینکه تعقل کنید. این کتاب روشن است و روشنگر همه حقایق عالم است. وقتی این کتاب تنزل پیدا کرد از طرف خدای تعالی نازل شد و در قالب لفظ درآمد. چون در نزد خدای تعالی لفظ نیست. وقتی در قالب لفظ و کتابت درآمد عربی مبین شد؛ اما پیش خدا لفظ عربی نیست.
امالکتاب که دیگر در آنجا لفظ نیست، یک معنا و مفهوم و محتوای بلند است. قران آنجا نزد خدای حکیم، والا و حکیم است. «وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ». هر کس با این قرآن هر مقدار انس داشته باشد و هر مقدار مراوده داشته باشد، به همان مقدار از حکمت بهرهمند میشود.
همانطور که عرض کردیم، هر مقدار طهارت داشته باشیم از قرآن بهره میگیریم، هر مقدار هم که از حکمت برخوردار بشویم از قرآن بهره مند میشویم. یکوقت ما طهارت ظاهری داریم، وضو داریم، غسل و تیمم داریم، دستمان را به آیات قرآن میتوانیم بزنیم. چون ظاهر ما پاک است، بهظاهر قرآن میتوانیم دست بزنیم و آیات قرآن را لمس کنیم.
اما بهرهبرداری دقیق و عمیق از آیات الهی و از محتوای قرآن کریم، چون به روح ما بستگی دارد و با روح ما ارتباط برقرار میکند، هرکس از آن بهره نمیبرد. هر مقدار که روح طاهر بود و انسان طهارت روح داشت، از آیات قرآن بهره بیشتری میبرد. هرچه دل انسان صافتر بود، هرچه دل انسان روشنتر بود، بهرهمندیاش و بهرهبرداریاش بیشتر خواهد بود.
حکمت هم همینطور است. قرآن حکیم است. از خدای حکیم است. «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ» نازلشده است بر پیغمبری که خودش حکیم است و این آیات حکمت را برای مردم گفته است. خب چه کسانی بهره بیشتری میبرند؟ هرکسی که از حکمت بیشتر بهره برده باشد، او استفادهاش از قرآن بیشتر خواهد شد.
مواظبت بر زبان و شکم، حکمت به بار میآورد
حالا حکیم کیست و چطور است و چطور حکیم میشویم؟ این مسئله بماند. فقط یک کلمه اشارهکنم که هر مقدار که شکم خودتان را حفظ کردید و زبان خودتان را حفظ کردید، از حکمت بهره میبرید. دو چیز است؛ یکی صمت و دیگری بطن. کسی که مواظبت بر شکم و زبانش کند؛ یعنی سکوت داشته باشد، از حکمت بهره میبرد.
حکمت با علم فرق دارد. علم را باید با زحمت و تلاش، پای درس بنشینید و یاد بگیرید؛ اما حکمت را میدهند. «آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ» اگر انسان ارتباط را برقرار کند، حکمت به او داده میشود. حکمت دادنی است.
قرآن شعر نیست؛ کتابی محکم و برهانی است
قرآن کتاب محکم و مستحکم و برهانی است. هیچ بطلانی در آیات قرآن نیست و در این کتاب چیزی مثل شعر و چیزهای خیالی و امثال اینها وجود ندارد. خیالبافیهای شاعرانه در آن نیست. شعر بد نیست؛ اما ریشه شعر تقویت قوه خیال است. انسان وقتی قوه خیال خودش را تقویت میکند یا در کسی تقویتشده باشد میتواند شعر بگوید.
لذا حکما هم معمولاً خیلی کم اهل شعر هستند. داریم حکمای بزرگواری را که حکیم بودند و فیلسوف بودند؛ اما اهل شعر هم بودند. اینها چندبعدی روی خودشان کارکرده بودند. چون باید یک لطافتی بیاید یک تصوری کند استعارات را تا بتوانند شعر بگوید.
البته حکما هم وقتیکه شعر میگویند شعرهای ایشان همان روایت پیغمبر اکرم است که فرمود: «إنَّ مِنَ الشِّعرِ لَحِکمَهً» بعضی از شعرها حکمت است. شعر، شعر مذموم نیست. شعر ممدوح است؛ اما بعضی از شعرها هست که قصیده است. مفصل است. چند صد بیت همهاش راجع به زلف یار است. نه دنیا را درست میکند نه آخرت را. خیال است. قوه خیال است که آن را تقویت میکند. آن شعر مذموم است. اگر غرض عقلایی داشته باشد، بحث ادبیاتی داشته باشد، حکمت باشد آنها سرجایش؛ اما غیرازآن مذموم است.
گفتند که قرآن شعر است نعوذبالله. چون سجع دارد در بعضی از آیاتش، سجع مثل ردیف و قافیه در شعر میماند، چون وزن دارد میگفتند که شعر است. نه اینطور نیست. اگر قرآن خیالبافی شاعرانه داشت دیگر حکیم نبود. حکمت نبود. حکمت وقتی شد یعنی استوار است و محکم است. شعر خیالبافی دارد. سستی دارد. شاعر خیالپردازی میکند و عاقلانه مطلب نمیگوید. عرض کردم که شعرهای حکیمانه بحثش جدا است.
یکی از تهمتهایی که کافران و یهودیان به پیغمبر اکرم میزدند و تعدادی از دشمنان اسلام به اسلام و به پیغمبر بخصوصه میزدند این بود که او شاعر است و حکیم نیست نعوذبالله. میگفتند بافتههای شعریاش را آورده است و میگوید این قرآن است.
در آیه ۳۰ سوره مبارکه طور فرمود: «أَمْ یَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» راجع به پیغمبر میگفتند که «او شاعری است که ما انتظار مرگش را میکشیم!».
خدای تعالی با صراحت در آیه ۶۹ سوره یس میفرماید که او شاعر نیست و حکیم است. «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ» قرآن یک کتاب وزین است. چیز سبکی نیست. در آیه ۵ سوره مزمل فرمود: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا» ما بر تو یک قول سنگین و ثقیل و وزین نازل کردیم؛ و فرمود و ما قرآن را همراه با حق نازل کردیم «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ»؛ که حق بودن قرآن را در جلسات پیش توضیح دادم.
قصههای قرآن ساختگی نیست؛ پند است
قرآن کریم قصههای فراوانی دارد؛ اما هیچکدام از آنها ساختگی نیست. قرآن قصه ساختگی ندارد. واقعیاتی است که در یکزمانی واقعشده است و هدف از بیان آنها هم سرگرم کردن مردم و تفنن و وقتگذرانی نیست. تمام این قصهها پند است.
تمام این قصهها عبرت و درس است. در قالب این قصهها سنن الهی بیانشده است. چون سنتهای الهی است فرمود احسن القصص است؛ بهترین قصههاست. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ما بر شما قصه میگویم اما بهترین آن را میگوییم.
قرآن، تاریخ نیست
پس قصههای قرآن چند ویژگی دارد: یکی اینکه حق است، دروغ نیست و راست است؛ واقعیت دارد و دوم در نحوه پردازش آن است که احسن است. حسن هم نیست، احسن است. بهترین وجه را دارد. تاریخ نیست. مثلاً یکی از داستانهایی که گفتهشده است، قصه حضرت موسی علیهالسلام است. حضرت موسی تقریباً میشود گفت زندگیاش کامل در قرآن کریم در سورههای مختلف آمده است؛ اما هرگز نگفته است که در کدام قرن بوده یا در چه سالی بوده. قصهها تاریخی نیست و نمیخواهد تاریخ را بیان کند. سنن الهی را مطرح میکند.
قصه حضرت یوسف جریان انسانسازی است؛ معرفتی است
مثلاً وقتی قصه حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام را میگوید، پر از پند است. پر از آموزش است. پر از درس است. من یکوقت تفسیر سوره مبارکه یوسف را داشتم بیان میکردم، ۳ سال طول کشید. پر از پند است. قصه حضرت یوسف یک جریان انسانسازی است. معرفتی است. کاملاً معرفتی است.
او میگوید خدایا من تن به زندان میدهم؛ اما تن به آلودگی نمیدهم. این پند است. یک قصه گفته است، جریانی را تعریف کرده است؛ اما عصاره گیری دارد. نتیجهگیری دارد. تن به زندان میدهم، زندان میروم اما آلوده نمیشوم. این تربیت است.
ملاک قبولی اعمال، تقواست
یا در جریان فرزند آدم و حسادتی که در آنجا به وجود آمد و نتیجهاش شد برادرکشی. آنجا دارد به ما یاد میدهد که باید از رذایل اخلاقی فاصله بگیریم. باید اهل تقوا باشیم. اگر تقوا نداشته باشیم، نتیجه بیتقوایی حسادت و برادرکشی است.
ملاک قبولی اعمال تقواست. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» آیه ۲۷ سوره مبارکه مائده است؛ بیمارستان بسازید، مدرسه بسازید، پل بسازید، ازنظر انسانی کار خوبی است اما آیا خدا هم قبول کرده است؟ خدای تعالی از اهل تقوا قبول میکند.
«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»
یا اینکه مثلاً انسان خودش را گم نکند. غرور برش ندارد، عجب نگیرد، همه نعم را از خدای تعالی بداند. این را ما در داستان حضرت سلیمان یاد میگیریم. حضرت سلیمان حاکم بود، عِده و عُده داشت. لشکر داشت. جبروتی داشت؛ اما بلافاصله گفت «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ» اینها فضل خدای تعالی است که آیا من شکر گذارم یا کافر هستم.
دیدهاید بعضی افراد فکر میکند خودش علم به دست آورده است، خودش ثروت به دست آورده است، خودش این توانایی و قدرت را دارد. هر وقت از نعمتهای خودتان در هرجایی خواستید صحبت کنید قبلش بگویید «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» شما را عجب نگیرد.
خلاصه مطلب یککلام که قرآن کتاب هدایت و حکمت است که برای تبیین حکمت و معارف بلند خودش، از قصص و مثال استفاده کرده است.