بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله مباحث تفسیر سوره مبارکه الرحمن
جلسه چهارم
عَلَّمَهُ الْبَیَانَ ﴿۴﴾ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵﴾ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ﴿۶﴾
تکلم و بیان بهوسیله زبان، از نعمتهای الهی است
تکلم انسان و بیان کردن آن چیزی که در درون دارد بهوسیله زبان، خودش از نعمتهای الهی است. عرض کردیم که سوره مبارکه اَلرَّحمن دارد نعمتها و آلاء الهی را یکییکی شمارش میکند. بیان و تکلم، نعمتی از نعم خداست.
امام صادق -علیهالسلام- فرمودند: اَلبَیان اسم اعظم خدا است که بهوسیله آن اسم، چیزهای دیگر دانسته میشود. البته در روایت دیگری دارد که بزرگترین اسمی است که حضرت آدم بهوسیله آن اسم به همهچیز دانا شد.
لذا انسان لغاتی را جعل کرده است و قرار داده است. آن چیزی که در درون خودش است و ما فی الضمیر خودش را بهوسیله آن لغات، به کلمات و آن کلمات را به جمله تبدیل میکند. بالاخره مطلب درونی و آن محتوای ذهنی و ضمیر خودش را به دیگران القا میکند.
لغات مختلف بشر از نشانههای خدا است
خود این از آیات و نشانههای خدا است که افراد بشر لغات مختلف دارند. در بعضی از تعابیر دارد که تا ۳۰۰۰ زبان وجود دارد. در بعضی از روایات دارد که حضرت آدم به ۷۰۰ لغت گویش میکرد. حالا آیا در آن زمان ۷۰۰ بیان بوده یا نبوده اینها خودش محل بحث است. احتمالاً زبان حیوانات بوده باشد یا برای انسانها بوده باشد که به روایاتی که درباره حضرت آدم است باید با دقت بیشتری توجه کرد.
در سوره مبارکه روم به همین مطلب اشاره میکند «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ» از آیات خدا این است که شما یکطور صحبت کنید، مثلاً فرانسویها طور دیگری صحبت کنند، آلمانیها جور دیگری صحبت کنند، مصریها جور دیگری صحبت کنند.
حتی در کشوری که فارس هستند گویشها باهم فرق میکند. لهجهها باهم فرق میکند. همه اینها را میفرماید که از نشانههای خدا این است که آسمانها و زمین را آفرید و اینکه شمارا بارنگها و زبانهای مختلف آفریده است.
بیان، کشف و ظاهر کردن چیزی را میگویند که در درون انسان است. میتواند نطق و کلام باشد، میتواند غیر کلام باشد. مثلاً روی کاغذ مینویسد و مطلبی را بیان میکند؛ یعنی شما متوجه آن چیزی که من در درون دارم و میخواهم به شما القا کنم میشوید؛ بنابراین معنایش وسیع است. کتابت و خط و استدلالات و اشارات. علمِ اشاره، از زمان کسی که خودش کر و کور بود شروع شد، هِلِن کِلِر. تا به ایران آمد و باغچهبان کلماتش را درست کرد.
حیوانات بیان ندارند
همه اینها مظهر رحمت الهی است. رابطه اَلرَّحمن را با این نعمت از دست ندهید. بیان، اولین امتیازی است که خدای تعالی نسبت به سایر موجودات به انسان داد. بقیه حیوانات بیان ندارند. امکان دارد بعضی از حیوانات حرف بزنند، ولی حرف زدن آنها بیان نیست. چیزی را نمیفهماند. تکرار میکنند. مثلاً مینا خیلی قشنگ حرف میزند، انواع صداها را درمیآورد، ولی بیان ندارد.
بیشتر حیوانات را میشود دستآموز کرد و یادشان داد. مثلاً حتی به کلاغ میشود حرف زدن یاد داد. چون مینا یک نوعی از کلاغ است. بعضیها به حیوانات حرفهای بد آموزش میدهند که در قیامت آن حیوان جلوی آنها را خواهد گرفت. خود آن حیوان یکی از مدعیهای روز قیامت آن شخص میشود. انسان نسبت به اعمالش پاسخگو است. کارهای خودش را نمیتواند جواب بدهد.
سخن گفتن، یکی از پیچیدهترین اعمال انسان است
شبیه همین فضیلت را در سوره علق بیان میکند که «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ.» سخن گفتن، یکی از پیچیدهترین اعمالی است که انسان دارد. این مطلب سادهای نیست که زبان شما شروع کند به حرکت کردن و مطالبی را القا کنید. راجع به اینکه انسان چگونه سخن میگوید تا حالا فکر کردید که انسان چطور میتواند حرف بزند؟
آنهایی که کر هستند حرف زدن ندارند. چون چیزی را نمیشنوند و یاد نمیگیرند. یاد هم بگیرند نمیدانند چیست. مطالب را میفهمند ولی نمیتوانند القا کنند. چون برای القا کردن چیزی را نفهمیدند. معمولاً کسانی که کر هستند لال هم هستند. ولی لالها معمولاً کر نیستند.
تا انسان، انسان نشود کلمات او بیان نیست
در تفسیر نمونه مطلبی را از کتاب قانون ابوعلی سینا گفته، من کتاب قانون بوعلی سینا را خط به خط مقایسهای با علم طب امروز خواندهام. مثلاً هزار سال قبل که مثل الآن مرده نبود، یا اگر بود نگهداریاش سخت بود. ابزار تشریح هم مثل الآن نبود. الآن نزدیک ۳۰/۴۰ نوع تیغ جراحی داریم که هرکدام از آنها برای کاری به درد میخورد. حالا ببینید تیغ هزار سال پیش چه بوده و چطور آن را تیز میکرده.
حالا اگر مرده گیر بیاورد و بخواهد مثلاً چشم را تشریح کند. چشم اولین چیزی است که در بدن انسان از بین میرود. بهمحض مردن چشم شروع میکند به فاسدشدن. خیلی سخت بوده اعصاب این چشم را در آن موقع تشریح کردن.
موارد اختلافی را من پیدا کردم بین کتاب قانون ابنسینا و طب امروز که احتمالاً برای نداشتن تجهیزات بوده است. ابوعلی سینا نبوغ شدیدی داشت. خدا او را مورد رحمت قرار بدهد. در تشریح الاعضا البته ایراداتی دارد. در بحث نفس یک ایراداتی به آن وارد است و در طبیعیات ایراداتی دارد.
حالا این نکتهای که دارد گفته میشود تقریباً درست و قشنگ است. میگوید ریه هوا را جمع میکند و آرامآرام و بهتدریج از حنجره بیرون میدهد. وقتیکه دارد بیرون میآید تارهای صوتی شروع به تکان خوردن میکنند. وقتی به ارتعاش درمیآیند آنوقت این صداها با توجه به ارادهای که شخص دارد متفاوت است. گاهی نشانه شادی است. گاهی نشانه غضب است. گاهی نشانه عصبانیت است. بعد این صدا باحالتهای متفاوت که میآید به زبان و دندان و لب برخورد میکند و تبدیل به کلمات میشود.
اصلش تارهای صوتی است که اگر برای تارهای صوتی اتفاقی بیفتد، کلفت و نازک شود، یا براثر غذاهایی که میخورید تحت تأثیر قرار بگیرد صدا تغییر میکند. به وضع لغات دقت کنید. همینکه انسان وقتی میخواهد بیان کند چطور این کلمات را در کنار هم بچیند و تفهیم کند خودش یک بحث است. جملهبندی و استدلال کردن با این کلمات خودش یک بحث است.
به چگونگی حرف زدن انسان فکر کردید؟
لذا تا انسان، انسان نشود کلمات او بیان نیست. بهمیه صدا دارد، نفس هم از حنجرهاش بیرون میآید، ولی مبهم است و مفهوم نیست. پس میبینید که چه نعمت بزرگی خدای تعالی بهعنوان بیان به انسان داده است و نقش مهمی که در زندگی دارد. پیشرفت زندگی بشر، تمدنها، تمام گسترهای که درروی زمین شما میبینید، انتقال علم از اول خلقت تا الآن، همه اینها بابیان بوده است.
ببینید که چه نعمت بزرگی است که خدای تعالی داده است. خدای رحمان که رحمت او شامل همه موجودات میشود، چنین نعمتی را به ما بهعنوان بیان داده است. اینها نعمتهایی است که ما از آنها غافل هستیم. تا حالا راجع به اینکه انسان چگونه حرف میزند فکر نکردیم. انسان چگونه میبیند؟ انسان چگونه میشنود؟
و جالب است که شما وقتی اراده میکنید به سخن گفتن و این عملیات انجام میشود، در کسری از ثانیه انجام میشود؛ یعنی اینطور نیست که دقایقی طول بکشد. آنیه است. بلکه کمتر از آنیه است. با سرعت، مغز فرمان میدهد و او شروع میکند به انجام دادن وظایفش. یک سرماخوردگی زبان شمارا سنگین میکند. فشار شمارا بالا و پایین میکند. چربی خونتان کموزیاد بشود زبان کار خودش را نمیتواند انجام دهد. به خود زبان دقت کنید. به قسمتهای مختلفی که دارد و مزهها را تشخیص میدهد.
و یکچیز عجیب اینکه در طول مدت هفت سال همه سلولهای بدن انسان تغییر میکند. همهاش عوض میشود؛ یعنی هفت سال گذشته با هفت سال بعد هیچ سلولی سلول قبلی نیست. ولو سلولهای مغزی دائم میمیرند و سلولهای دیگری جایگزین میشوند. همینکه انسان فقط به خودش نگاه کند دائم باید در مقابل خدای تعالی سپاسگزار باشد و خاضع باشد. نگاه کردن به این خلقت بدن و اینکه انسان کیفیت خلقت خودش را نگاه کند باید باعث شود شب تا صبح به سجده باشد. دائم از خدای تعالی تشکر کند.
ولی ما متأسفانه نعمتهای خدا را مصرف میکنیم و بعد هم کفران میکنیم. هیچ موجودی مثل انسان کافر نیست، به معنای کفران کننده نعمتها. چون بقیه حیوانات طبق آن چیزی که خدا برای آنها قرار داده است کارشان را انجام میدهند و این شکر نعمت است. هر نعمتی را که خدا به ما داده اگر طبق آن عمل کنیم میشود شکرگزاریِ آن نعمت. حیواناتِ دیگر، طبق دستور خدا کاری را که باید انجام بدهند انجام میدهند. شکرگزار هستند. ولی ما کافر هستیم.
الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵﴾
خورشید و ماه با یک حساب منظمی در گردش هستند. خورشید و ماه مخلوق خدا هستند. درنتیجه مُلک و مِلک خدا هستند. از نعمتهای خدا هستند. این نعمت چهارمی است که خدا دارد بیان میکند. شمس نعمت جدیدی است. قمر نعمت جدیدی است.
وجود خورشید نعمت بزرگی است برای خلقت و بهخصوص برای انسان. بدون نور و حرارتی که از خورشید گرفته میشود زندگی برای انسان ممکن نبود. همین بِحُسبان بودن خورشید را دقت کنید. بافاصلهای که خورشید با ما دارد، هشت دقیقه و چند ثانیه طول میکشد تا نور خورشید به ما برسد. هشت دقیقه خیلی است.
شما میدانید که سرعت نور چقدر است. آسمان رعدوبرق که میزند اول نور میزند. چند لحظه بعد صدای او میآید. درحالیکه در آنجا نور و صدا باهم است، ولی نور زودتر از صدا میآید. فاصلهاش چند ثانیه است. معلوم میشود که نزدیک است. حالا هشت دقیقه را ببینید که چقدر فاصله است. اگر این هشت دقیقه بشود هفت دقیقه همه ما کباب هستیم. اگر این هشت دقیقه بشود نه دقیقه همه ما یخ میزنیم. اگر فاصله حتی به مقدار کمی کموزیاد شود، نظام خلقت به هم میریزد.
حُسبان
کلمه حُسبان مصدر است، به معنای حساب کردن. اما اصل کلمه حُسبان جمع حُسبانَه است؛ یعنی بالش کوچک. ولی به اینجا ربطی ندارد. باید ببینیم در هرجایی چه معنایی میدهد. حُسبان را وقتی معنا میکنند میگویند، در قدیم تیرهای کوچکی را میگرفتند، ده تا پانزدهتا از این تیرهای کوچک را در چله میگذاشتند و رها میکردند؛ و این تیرها با همدیگر میرفتند. به این تیرها حُسبان میگفتند.
دسته ملخهایی که با همدیگر به مزرعه حمله میکنند، به آنها حُسبان میگویند. کأن مثل همان تیرهایی هستند که از چله رها شدند. «یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» این آیه دارد خبر از آمدن عذاب آسمانی میدهد. اینجا تعبیر به تگرگ کردند. تگرگ هم کأن دارد تیرهایی از چله رها میشود.
اما در اینجا حُسبان به معنای اندازهگیری و تقدیر الهی است؛ یعنی خورشید و ماه بهحساب منظمی در حال حرکت هستند. اساسش هم مربوط به خورشید است. ماه هم حرکت دارد. منظومه شمسی هم حرکت دارد. اخیراً به این رسیدند که منظومه شمسی هم بهصورت بیضیشکل حرکت میکند و حرکتش خیلی آرام است. حرکت وضعی داریم و حرکت انتقالی. حرکت وضعی شب و روز را درست میکند. حرکت انتقالی فصول را درست میکند که اینها را بلد هستید.
شمس و قمر مسخر انسان هستند
رشد و نمو گیاهان و تمام موجودات، حیاتشان، باران آمدن و باد آمدن، همه به برکت خورشید است. شمس و قمر را خدای تعالی مسخر انسان قرارداد. «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» آیه ۳۳ سوره مبارکه ابراهیم. ماه هم مثل خورشید در زندگی بشر نقش دارد و حسابشده است. گذشته از اینکه چراغ شب است و زیبایی دارد، جزر و مد دریا به قمر بستگی دارد. جاذبه به قمر بستگی دارد. حرکت ماه به دور زمین خودش مسئلهای است.
همه این حرکتها روی حساب است و وجود اینها و فاصله اینها همهاش بهاندازه است. همه اینها را باید وقت صرف کرد و حوصله کرد و مطالعه کرد؛ و در مقابل عظمت خدا خاکسار بود. ما بیتفاوت هستیم. باید نشست و فکر کرد و دقت کرد. اینها نعمت خداست. « فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ.»
سرسوزنی تخلف در گردش خورشید و ماه و ستاره نیست
چرا گفتند سوره اَلرَّحمن را ترک نکنید و دائم بخوانید! اگر در شب بخوانید شهید هستید. اگر در روز بخوانید شهید هستید. انسان را نسبت به خدا تقویت میکند. ارتباط انسان را زیاد میکند.
سرسوزنی تخلف در گردش خورشید و ماه و ستاره نیست؛ و انسان هم وقتی اینها را میفهمد موحد میشود. وقتیکه موحد شد میشنود که میگویند سیارهای از مدار خودش خارجشده است و میخواهد به کره زمین برخورد کند و زمین متلاشی شود. این شخص موحد میخندد. چون میداند که خدای تعالی برای نظام عالم تدبیری دارد. برای از بین رفتن عالم قاعدههایی وجود دارد. بعد از مدتی میگویند چند درصد فلان دانشمند اشتباه کرده بود و آن شیء از کنار زمین رد شد. آدمهای موحد آرام هستند و مشغول کار خودشان هستند. چون میدانند که نظام عالم یک سیستمی دارد و برنامهریزیشده است.
در جهت مفاد این آیه این است که حساب ایام و لیالی و شهور توسط شمس و قمر از اول خلقت تا قیامت حسابشده است. نعمت بزرگی است که اگر نبود معلوم نبود که نظام هستی چگونه میبود. تخلفی هم ندارند.
در آیه ۳۸ تا ۴۰ سوره یس دارد به اینکه «وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿٣٨﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ ﴿٣٩﴾ لا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ » خورشید و ماه از آن چیزی که خدا برایشان قرار داده است تخلف نمیکنند. ماه ۲۸ منزل برایش قرار دادهشده است؛ و هرماه با یک نظمی کارش را انجام میدهد. لذا رابطه اَلرَّحمن را با این نعمتها یادمان نرود.
در کتاب کَشّاف زمخشری آورده است که چرا آیههای اول بین ذکر نعمتها واو ندارد. ولی در آیههای بعدی واو میآورد؟ یا اینکه رابطه این نعمتها با اَلرَّحمن چیست. میگویند بین آنها که واو دارد رابطه برقرار است. ولی اگر واو نباشد رابطهها به هم میخورد. بعضی وقتها رابطهها معنوی است. بعضی وقتها رابطهها مادی است. در اینجا رابطهها معنوی است. قطعاً معلوم است که دارد همهچیز را به خدا نسبت میدهد. دارد خداوند و نعمتهایش را میگوید. خودبهخود همه اینها منسوب به خدا هستند.
از جهت دیگر هم آنجایی که واو نیاورده است در جهت شمارش است. مثلاً در مقام توبیخ کسی میگوییم اول اینکه فلان کار را کردی. دوم آنجا هم نباید میرفتی. سوم هم نباید فلان کار را میکردی. همه اینها را انجام دادی «و» این را هم انجام دادی «و» آن را هم انجام دادی. یکوقت یکییکی در مقام شمارش نعمتها است. یکوقت هم میخواهد عطف کند.
وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ﴿۶﴾
در آیه قبل، خورشید و ماه را نام برد. بعد واژه نَجم را میآورد. در ذهنها میآید که چون آنجا خورشید و ماه را ذکر کرده است، نَجم به معنای ستاره است. بعد شَجَر را ذکر میکند. نَجم در اینجا به معنای ستاره نیست. درست است که به قرینه خورشید و ماه به ذهن میرسد که ستاره باشد، ولی به قرینه شَجَر باید چیزی باشد که در ردیف شَجَر باشد.
شَجَر یعنی درخت. درختی که ساقه و ریشه و سایه و میوه دارد را شَجَر میگویند. نَجم را هم در لغت به گیاه میگویند. گیاهی که تنه ندارد. به گیاهان بوتهای کم ساقه که روی زمین خوابیده نجم میگویند. « وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ» گیاه (مطلق گیاه) و درخت برای او سجده میکنند. لفظ «لَهُ» بعد از «یَسْجُدَانِ» را در تقدیر میگیریم.
«یَسْجُدَانِ» نشانه تکریمو خضوع موجودات عالم در مقابل خدا است. این را بهعنوان نعمت پنجم در این آیه بیان میکند. نعمت پنجم را مربوط به زمین مطرح میکند. نعمت چهارم که ماه و خورشید بود مربوط به آسمان بود.
در تفسیر برهان، صاحب تفسیر روایتی را مطرح میکند که مراد از نَجم رسول خدا -صلی الله علیه و آله و سلم- است. تطبیق کرده است که یکی از مصادیق نَجم وجود مقدس رسول خداست. چون در سوره مبارکه نجم دارد که «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى» که اشاره به خود پیغمبر اکرم است.