بسم الله الرحمن الرحیم
شرح دعای ۴۹ صحیفه سجادیه
جلسه هفدهم – ۱۴۰۲/۰۲/۱۳
خوشگمان بودن به خدا برای انسان فضیلت است
«وَ کَمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ، وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَهٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْکَنَهٍ حَوَّلْتَ» و چهبسا گمان نیکو که آن را تحقق دادی و تهیدستیای که جبران فرمودی و درافتادنی که بلند کردی و بیچارگیای که از میان برداشتی.
این فراز، فراز دیگری از دعای ۴۹ امام سجاد علیهالسلام است که باز روح توحیدی را در ما تقویت میکند.
خوشگمان بودن به خدا یک فضیلت است برای انسان. وظیفه هم داریم البته که به خدا خوشگمان باشیم که در سفارشهای اهلبیت هست. خوشگمانی اختصاص به آخرت ندارد که گمان ما این باشد که در آخرت خدا دستگیری میکند؛ بلکه در دنیا هم انسان باید به خدا خوشگمان باشد. همه مسائلی که انسان در دنیا دارد مدبر آن خدا است. خوشگمانیِ در دنیا، اثر آخرتی دارد. اینطور نیست که فقط مربوط به آخرت باشد.
حسن ظن به خدا انسان را نجات میدهد
حسن ظن به خدا یعنی خدا را بشناسی و بدانی که غفار است، رحیم است، کریم است، ستار است، میپوشاند بدیها را، خوبیها را افشا میکند. کریم است؛ انسان نزد کریم که میخواهد برود هرچه دستش خالی باشد اتفاقاً بهتر است.
حسن ظن به خدا انسان را نجات میدهد. اگر اینگونه به خدا گمان داشته باشیم باعث نجات انسان است. هم در مسائل دنیایی آرامش دارد هم در مسائل آخرت سعادتمند میشود. اگر کسی پردهدری نکرده باشد و اعتراف به گناه داشته باشد که خدایا من بد کردم و شیطان او را گولزده و نفس غلیان کرده و خطایی کرده، اگر پردهدری خدای تعالی و هتک حرمت نکرده به معنای اینکه نعوذبالله بگوید خدا کیست و از اینجور چیزها نگفته باشد و پشیمان باشد بعد وقتی میخواهند او را به آتش ببرند بگوید «مَا ذلِکَ الظَّنُّ بِکَ» خدایا گمان من این بود که اگر توبه کنم و پشیمان باشم تو مرا به آتش نمیبری. خدا هم میگوید برش گردانید. این باور را باید در دنیا داشته باشیم تا در آخرت دستگیر ما باشد و اثر داشته باشد.
این هم بگویم که به زبان نیست که بگوییم ما به خدا حسن ظن داریم. حسن ظن به خدا باید در جان انسان نشسته باشد. باور واقعی و حقیقی انسان باید باشد. ما خیلی حرفها را میزنیم که فقط روی زبانمان است؛ بعد یک اتفاقی که میافتد پایش نمیایستیم. باید با جان ما عجین شده باشد که خدا اینگونه است. اگر اینطور شد وقایعی که توقع داریم انجام میشود.
۵ اثر ترجیح خواسته خدا بر خواسته خود
روایتی از امام صادق علیهالسلام برای شما بخوانم. امام صادق از قول رسول خدا فرمودند که خدای تعالی فرمود: «به عزت و عظمتم سوگند هیچ بندهای خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمیدارد…»؛ گفتن این عبارات ساده است ولی دقت در معنا کنید و بعد در عمل ببینید که چقدر مطلب سختی است. انسان باید خیلی تمرین داشته باشد. امر دائم میشود به اینکه خدا میگوید این کار را بکن و دل میگوید نکن یا خدا میگوید نکن، دل میگوید بکن؛ میفرماید به عزت و عظمتم سوگند هیچ بندهای نیست که کاری که من گفتم انجام بده را انجام داده باشد و کاری که من گفتم انجام نده را انجام نداده باشد مگر اینکه ۵ فضیلت را در او قرار میدهم. او از پنج فضیلت بهره میبرد. پنج ویژگی در او به وجود میآورد.
روح بینیازی
یک؛ روح بینیازی را در او زنده میکنم. دیدهاید بعضیها ثروتمند هستند اما گداصفت هستند. روح بینیازی فضیلتی است در انسان. بعضیها گداصفت هستند. تمام حالاتشان حالات فقرا است. بعضی از فقرا حالت بینیازی را دارند. یک عده دائم هول و هراس دارند. میگوید نکند فلان چیز که خریدم گران خریدم ارزان شود من بدبخت شوم. یا آن چیزی که من خریدم چند برابر شود. دارد ولی تمام فکر و ذکرش فقر است و زندگیاش در هراس نداری و فقر سپری میشود. میگوید تو اگر خواسته من را بر خواسته خودت غلبه دادی من حالتی در تو به وجود میآورم که بینیاز میشوی. بود مصرف میکنی نبود شکر میکنی.
از جوانی باید تمرین کرد
اینها را باید تمرین کرد. تمرینش هم این نیست که بگویید خب حالا ما جوان هستیم ۵۰ سالمان که شد این حالت در ما به وجود میآید. اتفاقاً حالتهای بد در ۵۰ سالگی ۵۰ ساله است. خیلی قویتر از اولش است. انسان باید از همان اوایل جوانی و نوجوانی شروع کند. در سن نوجوانی و جوانی تمرین کند صفات خوب را در خودش به وجود بیاورد. اینطور نیست که الان نماز شب خوان نیست بگوید انشاءالله بزرگ که شدم، دکتر که شدم، حجتالاسلام که شدم، نماینده ولیفقیه شدم، آن موقع نماز شب میخوانم. اینطور نیست. باید تمرین داشته باشد از جوانی.
اینطور نیست که بگویی دو سه تا غیبت میکنم، بعد دیگر غیبت نمیکنم. علمای اخلاق نکته قشنگی را میگویند. میگویند گیاهی که تازه کاشته شده مثلاً نهال سیبی را میکارید در وقتی شما ۲۰ سالت است، این درخت یکساله است. جوان ۲۰ ساله این درخت یکساله راحت بیرون میکشد. ۱۰ سال که گذشت درخت شده ۱۰ ساله و جوان شده ۳۰ ساله؛ اینجا دیگر نمیتواند با دست راحت بیرون بکشد. باید دودستی به جانش بیفتد و با بیل دورش را خالی کند. ۵۰ سالش که شد این درخت شده ۳۰ ساله و ریشهدار شده و دیگر توان ندارد که این درخت را تکان بدهد. او ضعیف شده و درخت قوی.
علمای اخلاق میگویند صفات بد در انسان همینطور است. اینطور نیست که هر چه سن بالاتر رفت قوت بیشتر شود برای ریشهکن کردن این صفت بد. صفت بد را باید همان اول خفه کرد. اگر دیدید دارید مشکل اخلاقی نگاه به نامحرم پیدا میکنید، از همان اول باید جلویش را بگیری. داری دروغ میگویی! از همان اول باید جلوی دروغ را بگیری. اگر تمرین نداشته باشی و توجه نداشته باشی آرامآرام با تو بزرگ میشود و دروغهای طراحیشده با برنامهریزی میگویی.
این نکته که علمای اخلاق به ما یاد دادند را در ذهنتان داشته باشید. هرچه انسان سنش بالاتر رفت ضعیفتر میشود و آن نهال گردنکلفت تر میشود. امام رضوان خدا بر او اینطور نبود که وقتی رهبر انقلاب شد دیگر غیبت نمیکرد. یکوقت به خمین رفته بودم یکی دو تا از همبازیهای امام را پیدا کردم. میگفتند وقتی ایشان سیزده سالش بود میآمد همه ما خودمان را جمعوجور میکردیم که روحالله آمد نمیگذارد غیبتکنیم. از همان ۱۳ سالگی با غیبت مخالف بود؛ نه اینکه بعدازاینکه رهبر انقلاب شد.
تمرین محقق کردن صفات اخلاقی خوب و دور کردن صفات اخلاقی بد از همان ابتدا باید باشد. اینکه خواسته خدا را بر خواسته خودمان مقدم بداریم از همان اول باید این کار را بکنیم. بعضی وقتها خیلی سخت است؛ به انسان فشار میآید، به زندگی فشار میآید، مشکلاتی ایجاد میشود اما آثار و برکاتش فراوان است. اول کار سخت است ولی تمرین که کردید عادت که کردید ملکه شما که شد آسان میشود. مثل دوچرخهسواری میماند. از اول که بچه میخواهد سوار شود دوتا چرخ کوچولو اینطرف و آنطرف برای او میبندند. در حقیقت چهارچرخه دارد میبرد فکر میکند دوچرخه است. پدرش آرامآرام یکی از چرخ ها را شل میکند و میآورد بالا؛ بعد آرامآرام بدون اینکه فرمان دوچرخه را بگیرد از لای ماشینها رد میشود. در تمرینات عادی همینطور است؛ در مسائل اخلاقی هم همینطور است.
نیازها را باید کنترل کرد
میگوید اگر خواسته خدا را بر خواست خود مقدم بداری اولین ویژگی که خدا قسمخورده که در انسان زنده میکند روح بینیازی است. باید تمرین کرد. بعضی وقتها افراد زندگی خودشان را بهسختی میاندازند به خاطر خواستههایشان. چشم همچشمی و حسادتها باعث میشود که بیفتد در فضاهای زیاده خواهانه و زیاده طلبانه. وام و قرض و چیزهایی که موردنیاز زندگی نیست؛ برجی است که بعضی وقتها در طول ۲۰ و ۳۰ سال به درد نمیخورد. خانهها را دیدهاید پر از دکور است. چیزهایی در خانهها هست که ۱۰ سال است به آن دست نمیزنند و برای تهیه و نگهداریشان به مشکل میخورند.
البته بیخیال نسبت به داشتهها نباید بود. باید منظم و مرتب و دقیق نگهدارید وسایلتان را. اینطور نیست که فکر کنید اگر ول کردید و رها کردید بیرغبت به دنیا هستید. وابسته نباید بود که اگر بخواهند از شما بگیرند جانتان هم با آنها برود. نیازها را باید کنترل کرد. ما نیاز کاذب زیاد داریم. برای خودمان نیاز درست میکنیم و ناچار میشویم فعالیت بیشتری کنیم و به قرض و گرفتاری میافتیم.
رها از غم و اندوه
دومین موردی که خدا در انسان به وجود میآورد این است که میفرماید او را از اندوه و غم میرهانم. آدم اندوهگین و غمناکی نیست. چرا؟ چون همهچیز را به خدا حواله میدهد. میگوید خدا خواسته. در روایت دارد که خدای تعالی روز قیامت به بعضی از فقرا میگوید من شرمنده تو هستم؛ روایت قشنگی است که تو زندگیات در دنیا بهسختی بود که توضیح میدهد که حکمتش چه بود. انسانی که با خدا ارتباط داشته باشد غم و اندوه ندارد.
تجارت بیضرر
سوم؛ نمیگذارم کارهای تجاری و زراعی او ضایع شود. کسی که خواسته خدا را مقدم داشت در تجارتش ضرر نمیکند. فکر میکنیم کاسبی برای خودمان است. همان فکری که قارون دارد. قارون فکر میکرد خودش به دست آورده، با عقل اقتصادی خودش کار کرده، اقتصاد خوانده؛ خود”م” کار کردم؛ خود”م” به دست آوردم. خدا هم همه را از او گرفت. قارونی که میگفتند کلید گنج هایش ۷۰ بار شتر بوده. ۷۰ بار هم نه. یکی هم باشد زیاد است که فقط کلید گنج هایش باشد. نگفت این عقل را خدا به من داده که در علم اقتصاد به کار ببرم و خدا این فضا را فراهم کرد. زمین هم به دستور حضرت موسی او را بلعید.
کسی که میگوید خدا، در مغازه را باز میکند و آبوجارو میکند و میگوید کاری که از من خواسته بودی کردم؛ بقیهاش با تو. دو مغازه بغل هم یکی مشتریاش زیاد است یکی کم است. هر دو هم یک جنس دارند و در یک راستا هستند و یکی مشتری دارد یکی ندارد. حالاتشان را بررسی کنید وضعیت زندگیشان را بررسی کنید میبینید که چرا اینطور است.
چهارم؛ آسمان و زمین را مسئول تکفل روزی او میکنم. مِن حَیثُ لا یَحتَسِب، از جایی که فکر نمیکرد روزیاش میرسد. این شخص اهل کار و تلاش و فعالیت است ولی روزی او بهاندازه کافی میرسد. خدا این را میگوید که به عزتم سوگند روزی او را به عهده میگیرم.
پشتوانه اقتصادی
پنجم؛ خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادی او هستم؛ یعنی مسائل زندگی او را خودم دنبال میکنم. در کنار هر تجارتی لطف من او را همراهی میکند. نمیگذارم آسیب ببیند. نمیگذارم حیثیتش از بین برود.
پنج ویژگی را خدا قسم خورده که اگر کسی خواسته من را مقدم بر خواسته خودش قرار بدهد او را در چنین جایگاهی قرار میدهم. ما اینجا گیر هستیم. نمیتوانیم خواستههای خدا را مقدم کنیم. خدا خیلی چیزها را میگوید و ما نمیتوانیم. اگر انسان به خدا حسن ظن داشته باشد میگوید خدا اینها را گفته و به عظمتش هم قسم خورده؛ من تلاش میکنم خواسته خدا را مقدم کنم بر خواسته خودم؛ و با تمرین انسان میتواند در این فضا بیفتد که بگوید خدا گفته و انجام بدهد.
حسن ظن به خدا انسان را به مقدرات الهی راضی میکند
حسن ظن به خدا انسان را امیدوار میکند و او را به مقدرات الهی نسبت به خودش راضی میکند. کسانی که ناراضی هستند دائم نق میزنند. حسود اصلاً خدا را قادر نمیداند. توحید ندارد. تقدیرات الهی را نمیفهمد یعنی چه. خدای حکیم که تقدیر میکند و اندازه میگیرد که فلانی بیمار باشد، فلانی سالم باشد، فلانی ثروتمند باشد، فلانی مقام داشته باشد، فلانی فقیر باشد، حسود چرا میآورد. این یعنی خدایا تو حکیم نیستی. برگشت حسادت به کفر است؛ یعنی خدا را قبول ندارد که حکیم است. چون خدا بر اساس حکمت به افراد چیزی میدهد.
امام رضا علیهالسلام فرمود: به خدا گمان نیکو داشته باش زیرا خداوند میفرماید: «انَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِى الْمُؤمِنِ بى انْ خَیْراً فَخَیْراً وَ انْ شَرّاً فَشَرّاً» من نزد گمان بنده مؤمنم هستم. اگر گمان خوب داشت همان را میخواهم و اگر گمان بد داشت همان را میخواهم.
از این جملات که خدا هم دیگر از دستش کاری برنمیآید، اگر میخواست تا همینالان میکرد، ما اینهمه نماز خواندیم پس چه شد! فکر میکند نماز میخواند باید یکچیزی بشود. میگوید سه روز رفتیم اعتکاف بعدش هیچ اتفاقی نیفتاد. فکر میکند که کاسبی و بده بستان است. دیدید وقتی گرفتاری به افراد میافتد وضوی کامل میگیرد یکگوشه میرود با خدا خلوت میکند؛ کار که درست میشود نماز بینماز.
اهل نماز شویم
خدا رحمت کند آقای مجتهدی از اولیا خدا تعریف میکرد که ۲ ساعت به اذان صبح بلند میشدند در قنوتشان ابوحمزه میخواندند. میخواست تشویق کند که ما اهل نماز شویم. بعد میخواست ما را مذمت کند میگفت اما راجع به شما مثل الان که میگوییم اولیا خدا بودند که دو ساعت بعد از اذان صبح نماز را اینطور و آنطور میخواندند، راجع به شماها میگویند یکسری اولیا خدا بودند که نمازشان را تیغ آفتاب میخواندند. شما برای یک عده میشوید اولیا خدا. بنده خدا آقای مجتهدی این روزها را نمیدید.
نماز که کم شد آثارش بروز میکند؛ بازار خراب میشود، اداره خراب میشود. چند تا از مسئولین ما الان مسجدی هستند و نماز میآیند؟ اول انقلاب مسئولین نمازخوان بودند. الان هم نمازخوان هستند اما مسجد نمیآیند. اهل مسجد بودن و بین مردم بودن و توجه داشتن خیلی مهم است. اول انقلاب نجومی بگیر و اختلاس و اینجور چیزها نبود. نماز «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ» است. ظواهر چهره هم درست بود.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: حسن ظن به خدا این است که بهغیراز خدا امیدوار نباشی و جز از گناه نترسی. اینکه انسان به غیر خدا امیدوار است یعنی به خدا حسن ظن ندارد. میگوید خدا ولی میگوید بزار بگذار بروم به این آقا هم یکچیزی بگویم.
رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم فرمودند: حسن ظن به خدا گونهای از عبادت خدای تعالی است مثل نماز.
سوءظن به خود صفت خوبی است
بحث ظن به خدا مفصل است. حسن ظن و سوءظن به خود، حسن ظن و سوءظن به دیگران، اینها همه بحثهای خودش را دارد. حسن ظن به خود یکی از صفات بد است. انسان باید به خودش سوءظن داشته باشد؛ نه اینکه دائم به خودش بدوبیراه بگوید؛ باید مثلاً بگوید این نمازی که خواندم نماز نبود. در بحث بندگی خدا دائم باید خودش را با بزرگتر و بالاتر از خودش مقایسه کند. در مسائل مادی به پایینتر از خودش باید نگاه کند.
سوءظن به خدا صفت بدی است؛ در مقابل سوءظن به خود صفت خوبی است. عملی نداریم، عبادتی نکردیم، کاری نکردیم. بعضیها خدمتی که میکنند و توسعه به خانوادهشان میدهند، فراموش میکنند.
راجع به فقر
خواستم کمی از عبارت امام سجاد علیهالسلام را ترجمه کنم که «وَ کَمْ مِنْ ظَنٍّ حَسَنٍ حَقَّقْتَ» چه بسیار ظن نیکی که محقق کردی آن را. امام سجاد علیهالسلام دارد در مقام انابه این مطالب را به خدای تعالی عرضه میدارد. «وَ عَدَمٍ جَبَرْتَ، وَ صَرْعَهٍ أَنْعَشْتَ، وَ مَسْکَنَهٍ حَوَّلْتَ» نداری و فقر داشتم، گرفتار بودم، تو جبران کردی.
نعش چیزی است که بلندش میکنند. تابوت نعش است؛ نه جنازه. «وَ صَرْعَهٍ أَنْعَشْتَ» یعنی من افتادم و زمین خوردم و چه بسیار زمین خوردنی که تو من را بلند کردی. جوری که من زمین خوردم نمیشد بلند شوم ولی خدای تعالی دفاع میکند. «اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» کسی را که خدا بلند کند مگر کسی میتواند او را زمین بزند؟! یا کسی که خدا او را زمین بزند مگر کسی میتواند او را بلند کند؟!
«وَ مَسْکَنَهٍ حَوَّلْتَ» و تهیدستی من را به غنا و ثروت تبدیل کردی. این سه جمله راجع به فقر است.
فقر چیز بدی است. رسول خدا فرمودند: فقر انسان را در آستانه کفر قرار میدهد. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: هرآینه فقر خواری جان است و مایه سرشکستگی عقل و آورنده اندوه و غم انسان را زیاد میکند.
امیرالمؤمنین فرمود: فقر مرگ سختتر است؛ یعنی چه مرگ سختتر؟ شما در مرگ جانت گرفته میشود و تمام میشود اما در فقر هرروز میمیری و هرلحظه میمیری. حضرت فرمودند: فقر زبان شخص زیرک را از بیان دلیلش فرومیبندد و آدم فقیر در شهر خودش غریب است. امیرالمؤمنین در نامه وصیتی که به امام مجتبی علیهالسلام دارد میفرماید: «نعوذ بالله من الفقر».
روایاتی هم داریم که ترغیب کرده است به فقر. گفته که چیز خوبی است. در بعضی از روایات دارد که فقر بر توانگری برتری دارد. رسول خدا فرمودند فقر آرامش است و مال داری کیفر. اینها را عمداً میخوانم که ذهنتان درگیر شود که بدانید هم اینطرف را دارد هم ان طرف؛ تا بفهمیم بالاخره یعنی چه.
دارد که صدقه و بخشش فقر را از بین میبرد. صلهرحم عمر را زیاد میکند و فقر را از بین میبرد. اینها راههای از بین بردن فقر است. بعضی از کارها هم فقر میآورد. رسول خدا فرمودند: کسی که دائم از نداشتن حرف بزند فقیر میشود. امام صادق فرمودند: همیشه از فضل خدا بخواهید تا فقیر نشوید. هرکس از فضل خدا نخواهد فقیر شود.
در بعضی از روایات دارد که رسول خدا فرمودند: «الفقر فخری» مگر فقر چه افتخاری دارد وقتی میگوید سرشکستگی است و اندوه میآورد؟ پس این چه بیانی است؟
در آیه قرآن فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ» این فقری که اینجا گفته میشود که پیغمبر فخر میداند، گدایی نیست. اینکه چشمش به دست دیگران باشد تا چیزی به او بدهند نیست؛ این فقر یعنی عین الربط بودن به خدا؛ یعنی خدایا من مستقل نیستم. خدایا من از تو فاصله ندارم. کلام پیامبر یعنی بدانم و بفهمم که به تو نیازمندم. کسی که بداند به خدا نیازمند است به خدا نزدیک میشود. پیغمبر میفرماید اینکه من دائم به تو نیاز داشته باشم افتخار من است. ابراز این نیاز برای من افتخار است.
یکوقت هم هست که خدای تعالی برای انسان فقر خواسته؛ این همان روایتی است که میفرماید فقر آرامش است. باید تلاش کند خودش را بینیاز کند. این روایات را باهم باید دید. باید فقر مادی و معنوی آن را در یک جلسه کامل برای شما توضیح بدهم؛ الان فقط خواستم که فضای ذهنی شما را آماده کنم.
خدا دستگیر بنده مؤمنش است
اینجا امام سجاد علیهالسلام این را به ما یاد میدهد که ما هر چه داریم از خداست و باید از خدا بخواهیم؛ حتی زمین خوردنمان را هم تو بلند کردی و فقیر شدنمان را تو تغییر دادی و نداشته هایمان را تو دارا کردی. این توحید است. توحید ربوبی است. توحید افعالی است. خدا دستگیر بنده مؤمنش است. اینها را باید توجه داشته باشیم.