بسم الله الرحمن الرحیم
شرح دعای ۲۱ صحیفه سجادیه
جلسه چهارم
هر جا بروی در امان نیستی
«وَ مَنْ یُؤْمِنُنِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِی، وَ مَنْ یُسَاعِدُنِی وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِی، وَ مَنْ یُقَوِّینِی وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِی»
این سه فراز از دعای شریفی است که در خدمتش هستیم و در این شبها آن را ترجمه میکنیم. این دعا حالت سؤال دارد. در مقام دعا از خدای تعالی اینگونه سؤال میکند امام سجاد علیهالسلام که: کیست که من را ایمن کند وقتیکه تو مرا بترسانی؟ وقتی تو مرا ترساندی (از لغزشها، کمکاریها، خطاها و هرچه که هست) تو وقتی من را بترسانی، چه کسی به من ایمنی میدهد؟ وقتی تو من را تنها بگذاری چه کسی من را جمعوجور میکند و از تنهایی درمیآورد؟ آنوقتی که تو من را ضعیف کنی و ناتوانم کنی چه کسی میتواند به من قوه بدهد؟
خوب دقت بفرمایید. مکرر به عرض شما رسید که خدای رحمان و رحیم تنها تکیهگاه مؤمن است؛ و نقطه امن مؤمن همین رحمت الهی است. امام علیهالسلام در این دعا به ما دارد تذکر میدهد که هر جا بروی در امان نیستی. جایی برای شما در این دنیا اماننامه ندادهاند. هیچ جا در امان نیستید.
در تمام هستی بگردید، قلعه امنی که بتوانید به آن پناه ببرید و در آسایش و امنیت به سر ببرید همان حصن حصین الهی است که «کَلِمَهُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی». حصن حصین الهی است که انسان را نگه می دارد.
یکی از ویژگیهای رحمت خاص الهی، امنیت است
یکی از ویژگیهای رحمت الهی امنیت است برای کسانی که وارد این محدوده شدند. البته این امنیت خاص برای همه نیست؛ برای یک گروه خاص است. قبلاً در بحث رحمت عرض کردم که رحمت دو جور است؛ رحمت عام است که همه را شامل میشود؛ مثل آفتاب که بر همه میتابد، مثل باران که بر همه میبارد و کاری ندارد که این مؤمن است یا کافر است. آفتاب بر همه میتابد کاری ندارد که به مؤمن میتابد یا به کافر میتابد، به سنگ میتابد یا دارد به دریا میتابد. اینیک نوع رحمت است.
یک نوع رحمت دیگر هم هست که خاص است. به افراد خاص داده میشود به خاطر ویژگیهایی که پیدا کردند. آنها بیشتر بهره میبرند و بیشتر در آن جاذبه رحمتی خدا قرار میگیرند و از الطاف خدای تعالی بیشتر بهره میبرند.
کسی که از مأمن الهی بیرون ماند، نه احدی سرپرستی کارهایش را به عهده میگیرد و نه کسی کمکش میکند
در سوره مبارکه شورا آیه ۸ فرمود «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ» اگر خدا میخواست قطعاً همه انسانها را متحد میکرد، همه را یک کاسه و یکجور میکرد؛ لکن هر که را که بخواهد به رحمت خویش درمیآورد. «یُدْخِلُ مَنْ یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ» و ستمگران نه ولی دارند و نه یاور دارند.
خوب این مطلب را دقت کنید؛ قشنگ است؛ یعنی کسی که از مأمن رحمت الهی بیرون ماند، از آن حصن حصین، از آن دژ، از آن بیتالله خارج ماند، نه احدی سرپرستی کارهایش را به عهده میگیرد و نه کسی کمکش میکند. نه خودش میتواند خودش را جمعوجور کند و عهدهدار کارهای خودش باشد، نه دیگری؛ مثل طفل.
دیدید بچه صغیری را که ۷ سالش است و ۱۰ سالش است؟! در کارهایش ضعیف است. خودش توانایی انجام کار ندارد. ولی و سرپرست میخواهد کسی را میخواهد که کارهای او را اداره کند. امکان دارد که این بچه مال هم داشته باشد، ثروتمند هم باشد؛ اما تصرف در اموالش نمیتواند بکند؛ باید ولی او تصرف کند.
انسانها در مسائل مالی مستقل هستند
امکان دارد یک بچه باشد که ارثی به او رسیده باشد و وضع مالی او خوب باشد؛ چون انسانها در مسائل مالی مستقل هستند. این را مکرر خدمت شما عرض کردیم. اینطور نیست که چون بچه است پدرش بتواند مثلاً مالش را بردارد. اینطور نیست. شما هرکدامتان که اولاد دارید، ثروتی که بچه دارد برای خودش است ولو بچه هنوز تکلیف نشده باشد و بالغ نشده باشد؛ کسی نمیتواند در مال بچه تصرف کند. مثلاً عید شده عموی او به او یک عیدی داده، یک پولی به او داده، یک هدیه به او داده، این برای خود آن بچه است. پدرش نمیتواند از او بگیرد. تصرفات مالی نمیشود در مالش کرد.
امکان دارد ولی او بگوید من سرپرستی او را به عهدهدارم؛ مثلاً پدر وظیفه دارد برای بچهاش وسایلی تهیه کند، کفش بخرد، لباس بخرد، بگوید که خودش مال دارد من هم که پدرش هستم از مال بچه برای او کفش میخرم. این عیبی ندارد. تصرف اینگونه عیبی ندارد ولی نمیتواند برای خودش بردارد.
کسی که از مغناطیس رحمت الهی خارج شد، نه یاور دارد نه ناصر
اینها مسائل فقهی است که ما با آن البته کاری نداریم. افراد در اسلام مستقل هستند ازلحاظ مالی مگر اینکه محجور باشد که قیم میخواهد و سرپرست و ولی میخواهد؛ یا اینکه بچه بزرگ شد و یک مقدار رشد کرد و توانمند شد؛ اما همه کارهایش را نمیتواند خودش انجام بدهد، نصفش را خودش انجام میدهد و نصفش را برای خودش ناصر میگیرد. یک کمککاری میگیرد.
آیه شریفه میفرماید: کسی که از رحمت خدا خارج شد؛ یعنی نیامد خودش را در مغناطیس الهی قرار بدهد و از او بهره ببرد و از این مسیر بیرون افتاد، نه ولی دارد نه نصیر دارد. نه خودش میتواند خودش را سرپرستی کند نه کس دیگری میآید که کمکش کند. نه ناصر دارد نه یاور دارد.
انسان موحد و ولایتمدار از رحمت خاص الهی بهرهمنداست
یکی از موارد و مصادیق رحمت خاص الهی توحید و ولایت است. این را هم خوب دقت کنید. اگر کسی در رحمت خاص قرار گرفت از امن الهی برخوردار است و در امنیت به سر میبرد؛ خب این رحمت خاص چیست؟ توحید است. این رحمت خاص چیست؟ ولایت است. ولایت خدا و اهلبیت است؛ یعنی انسان موحد و ولایتمدار از فیض رحمت خاص الهی بهرهبردار است.
«لا اله الا الله حصنی» لا اله الا الله یعنی توحید. کسی که اهل توحید بود در این دژ قرار میگیرد. از این رحمت بهره میبرد. کسی که داخل این حصن شد «اَمِنَ مِنْ عَذابی» از عذاب در امان خواهد بود.
توحید بدون ولایت به نتیجه نمیرسد
خیلی جالب است؛ همینجا که این روایت راداریم که لا اله الا الله حصنی که میگوید توحید، حصن و دژ مستحکم خداست که هرکسی وارد شد در امان است؛ در روایت میفرماید که «ولایه علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی».
پس در این دعا که امام سجاد علیهالسلام میگوید اگر کسی در امان بود کسی نمیتواند به او آزار برساند و اگر کسی از امنیت خدا بیرونشد کسی نمیتواند او را سرپرستی کند، به این معنی است که ما باید موحد باشیم. باید ولایت اهلبیت را داشته باشیم.
و جالب است در آن روایت مشهور و معروف سلسله الذهب که حضرت رضا سلاماللهعلیه در آن بیان شریفشان در نیشابور فرمودند که «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» چند مقداری که سکوت کردند و قافله شروع کرد به حرکت کردن، سرشان را از کجاوه بیرون آوردند و گفتند «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» یعنی توحید بدون ولایت به نتیجه نمیرسد؛ یعنی اگر کسی بخواهد وارد این دژ مستحکم و این حصن حصین بشود لازمهاش این است که از دالان ولایت حرکت کند.
بعضی خانههای قدیمی را دیدهاید که یک دالانی و دهلیزی داشت. از آن دهلیز که وارد میشدی تازه به در میرسیدی و بعد وارد حیاط میشدی.
دژ مستحکم الهی به ساکنینش مصونیت میدهد
کلمه توحید یعنی عقیده و ایمان به خدا که دژ مستحکم الهی است و به ساکنینش مصونیت میدهد؛ اما اگر کسی داخل نشد دچار عذاب میشود. بیرون از این خانه آتش است. بیرون از این خانه عذاب است. انسان مصون نیست، در امان نیست. درون حصن سراسر رحمت و نور و لطافت است. بیرون این دژ سراسر عذاب و آتش است. گرفتاری است، سختی است.
در دنیا هم اگر کسی خودش را در دامن رسالت قرارداد، در اختیار قرآن و عترت قرار گرفت، در همین دنیا داخل نور و رحمت شده. داخل معرفت، لطافت، مهربانی و امنیت شده است. داخل طهارت شده است. طاهر شده است؛ اما اگر از این مجموعه قرآن و عترت فاصله گرفت دچار کفر و شرک و الحاد است. دچار تاریکی و ظلمت است.
در رصد تیر شیطان
قبلاً هم عرض کردیم که شیطان کسانی را میتواند شکار کند که خارج از این حصن و دژ باشند. خارج از این دایره باشند. شیطان وقتی میتواند بر افراد سلطه پیدا کند و بعد به آنها دستور بدهد که آنها در پناه پناهگاه امن الهی نباشند. بیرون باشند. در سنگر نباشند. در رصد تیر شیطان باشند. شیطان بلافاصله کسی را که خارج از سنگر الهی باشد شکار میکند. در کمین گاه مینشیند و صید میکند.
یکجاهایی هست که میگویند مصائد الشیطان؛ یعنی محل صیدگاه شیطان. مثل جنگ که تکتیرانداز مینشست درجایی سر فرصت و آرام؛ تکتیراندازها هول هم نمیشدند. آرام و سر فرصت موردش را پیدا میکرد و تنظیم میکرد و میزد. ولی چه کسانی را میتوانست بزند؟ آنهایی را که سرشان از سنگر بیرون بود. آنی که حواسش نبود. آنی که توجه نداشت. الا کسی که در سنگر بود یا کلاهخود به سرش بود اینها را بهزحمت میتوانست بزند. کسی که استتار کرده بود و خودش را در پوشش قرار داده بود نمیتوانست آنها را بزند.
اینجا هم همین است. یکی از محلهای صیدگاههای شیطان چشم است. «اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَسْمُومٌ» این روایتها را باید تکرار کنیم تا از یادمان نرود. شکم، چشم، گوش، زبان، اینها صیدگاههای شیطان هستند. اگر ما از این حصن و دژ آمدیم بیرون. شیطان سلطه پیدا میکند.
انسانی که تحت امر شیطان قرار گرفت چیزی جز فریب نصیبش نمیشود
انسانی که تحت امر شیطان قرار گرفت چیزی جز نیرنگ و فریب و حیله نصیبش نمیشود. حیله و نیرنگ و فریب هم آتش و عذاب است. در آیه ۱۱۹ سوره مبارکه نسا فرمود: «وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا» کسی که شیطان را برای خودش ولی قرار داد و تحت ولایت شیطان قرار گرفت؛ که روز قیامت معلوم میشود که یک عدهای خندهها و گریهها و تکان خوردنها و نشستن و برخاستنهایشان همه به دست شیطان بوده است. به دستور شیطان اشک ریخته است؛ مثل همان بچه که ولی داشت، ولی این شخص هم میشود شیطان. باید خدا را بهعنوان ولی قبول میکرد ولی این سرمایهاش را از دست داد.
انکار ولایت به انکار رسالت برمیگردد
بههرتقدیر شرط توحید ولایت است. انسانهای معصوم و کامل که خلیفه خدا و خلیفه تام الهی هستند ولایت آنها دژ الهی است. یکی توحید است که دژ است، یکی ولایت است که دژ است. آنوقت این دژبان میشود شخص آنها؛ یعنی ولایت امام معصوم آن قلعه است و قلعه بانی با خود شخص امام است.
باید توجه داشته باشیم که انکار ولایت به انکار رسالت برمیگردد. کسی که ولایت ولی را قبول نمیکند یعنی رسالت رسول را قبول ندارد. انکار رسالت به انکار توحید یا نقص در توحید برمیگردد. کسی که ولایت امیرالمؤمنین را قبول ندارد در حقیقت پیغمبر را قبول ندارد؛ چون پیغمبر گفته است این را. کسی هم که پیغمبر را قبول نکرد نقص در توحید دارد یا توحید ندارد.
این را از خودم نمیگویم از قرآن میگویم. خدای تعالی در قرآن کریم فرمود: انکار خدا از انکار رسالت شروع میشود. در آیه ۹۱ سوره مبارکه انعام فرمود: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ»
از طرف دیگر کسی که اطاعت رسول خدا را میکند اطاعت خدا را میکند. نمیتواند کسی بگوید من خدا را قبول دارم ولی پیغمبرش را قبول ندارم. آیه قرآن میفرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» کسی که از رسول خدا اطاعت میکند خدا را اطاعت کرده است. نمیشود یک بخش را بگیرد یک بخش را نگیرد. این همان ولایت است. توحید و ولایت باید باهم باشد.
در روایت دارد که «مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّه» کسی که شمارا شناخت خدا را شناخته است. مگر میشود انسان خدا را بشناسد بعد رسول خدا را نشناسد؟ در دعا داریم که «اللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ» این دعای خیلی بلندی است. نمیشود انسان خدا را بشناسد ولی رسولش را نشناسد. رسول را بشناسد، ولی را نشناسد. «لَا یُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِنَا» اصلاً خدای تعالی شناخته نمیشود مگر اینکه اول ما را بشناسید. تا ما را نشناسید نمیتوانید خدا را بشناسید.
اگر انسان در خودش احساس نیاز کند مؤمن میشود
خلاصه اینکه اگر کسی فهمید ناقص است در این عالم و کامل نیست، میرود نقص خودش را برطرف میکند. انسان وقتی نقص خودش را میفهمد، میفهمد که نیازمند است و باید نیازهایش را برطرف کند. پس باید برای رفع نیازش اقدام کند. دقت که میکند میبیند که این نیازش را نه خودش میتواند برطرف کند نه آدم دیگری که مثل خودش است میتواند نیازهایش را برطرف کند؛ چون آدم دیگر هم مثل خودش نیازمند است. کوری عصا کش کور دیگر بود. دقت که میکند میبیند خواستههایی که من دارم از خدای تعالی خب این خواستهها را او هم دارد. فقط ممکن است جور دیگر باشد.
ثانیاً اگر انسان چهارچوب تفکریاش درست باشد کاملاً درک میکند که عالم هستی را خدا خلق کرده است که نیاز نیازمندان را میداند و میتواند آنها را برطرف کند. بخلی هم در دستگاه خودش ندارد. وقتی نیاز نیازمندان را تأمین میکند از خودش چیزی کم نمیشود. این انسانی که تشخیص میدهد خودش نیاز دارد و یک مبدأ هستی وجود دارد که نیازهایش را برطرف میکند اهل سیر و سلوک میشود و شروع میکند به راه افتادن و حرکت میکند و در مسیر قرار میگیرد که خودش را به آن منطقه امنی که خدا گفته میرساند و در آن قلعه محکم و مستحکم پناهنده بشود.
اگر انسان در خودش احساس نیاز کند به ایمان میرسد و مؤمن میشود. میرود به سمت ایمان. علتی که در افراد وجود دارد که دچار شرک میشوند، دچار الحاد میشوند و ایمانشان را از دست میدهند و در این دام کده گرفتار میشوند این است که یا خودش را نمیشناسد یا به عجز خودش آگاه نیست یا میفهمد که عاجز است؛ اما گمان میکند که خودش یا دیگران یا روابط یا ضوابط اجتماعی میتواند نقصهای او را برطرف کند. لذا در دام میافتد و در جایگاه امن الهی نمیرود. ایمان یعنی قرار گرفتن در قلعه امن.
عوامل استواری ایمان
زیاد راجع به ایمان صحبت کردیم. در دعای مکارم اخلاق همان اولش میگوید «بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یقِینِی أَفْضَلَ الْیقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیتِی إِلَی أَحْسَنِ النِّیاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَی أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» من را به قله نهایی ایمان برسان. یقین و نیت مرا هم همینطور. اینها که درست شد به عمل میرسد. اعمال مرا هم احسن اعمال قرار بده.
روایت از امام صادق علیهالسلام است؛ سائلی سؤال کرد عواملی که ایمان را در انسان استوار میکند کدام است؟ فرمود: «آنچه ایمان را در آدمی استوار میکند پرهیزکاری است و آنچه ایمان را از دل بیرون میکند طمع است. ترس از خدا و مواظبت کردن و کشیک نفس کشیدن است». پرهیزکاری ایمان را در ما محکم میکند و طمع و شح، ایمان را از انسان بیرون میکند.
چشیدن حقیقت ایمان
مولای ما امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه فرمودند: آدمی حقیقت ایمان را نمیچشد مگر اینکه سه خصلت در او باشد؛ اگر میخواهی اهل ایمان باشی ایمان هم یک حلاوت و مزهای دارد؛ مثل شیرینی. حلاوتهای معنوی هم ماندگار است. حلاوتهای دنیایی و دردها و شیرینیهایش ماندگار نیست. شیرینیهای دنیا هم قبل و بعدش درد هست و زحمتی دارد. مثلاً شما اگر بخواهید سیر شوید و یک غذای خوبی بخورید قبلش درد گرسنگی کشیدید؛ و الا اگر سیر باشیم غذا مزهای ندارد. بعد هم چون درد گرسنگی کشیدیم غذا زیاد میخوریم و دلدرد بعد هم هست.
قبل و بعد لذتهای دنیا یک دردی هست یا محرومیت است یا زحمت است؛ ولی لذتهای معنوی اینطور نیست. مثلاً یک مشکل فکری دارید یا مطلب علمی را یک استاد یا دانشجویی بررسی میکند و تحقیق میکند یکدفعه حل میشود. یک لذتی در دل آدم مینشیند این لذت به این سادگیها بیرون نمیرود.
اینکه ما میگوییم خدایا «أَذِقْنِی فِیهِ حَلاَوَهَ ذِکْرِکَ» به ما بچشان شیرینی ذکرت را، به ما بچشان حلاوت عبادت و بندگی خودت را، چشیدن و مزه کردن و فهمیدن این شیرینی معنوی است. باید انسان حسش کند و درک کند مثل حل شدن همان مسئله است. چطور برای انسان حل میشود! یک لطافتی دارد.
حضرت میفرماید شخص حقیقت ایمان را نمیچشد مگر اینکه سه خصلت در او باشد: فهم در دین؛ بفهمد دین چه میگوید. قسمت زیادی از افراد فهم دینی ندارند. دین را درست نمیفهمند. به نظر خودشان عمل میکنند. فهم دینی ندارد. با دقت دین را یاد نگرفتند. بهظاهر یکچیزی از کسی شنیدهاند. بعضی وقتها ما میپرسیم مرجع تقلید شما کیست میگوید فلانی اما نمیداند نظر مرجعش راجع به فلان قضیه چیست. احکام دینی را نمیداند؛ عقاید و اخلاق سرجایش. در همین مسائل عادی و روزمره فهم دینی ما ضعیف است. باید اینها را تقویت کرد. باید اهل مطالعه بود. باید بررسی کرد. باید یکوقتی را انسان در طول هفته بگذارد برای اینکه فهم دینیاش را تقویت کند. فهم دینی ما کم است در مسائل اعتقادی، اثبات صانع، قیامت و … در این صورت حقیقت ایمان را نمیچشیم، ایمان واردیم اما مزهاش را نمیفهمیم.
دومین مورد این صبر در برابر مصائب است. کسی که صبوری ندارد جزعوفزع میکند، اتفاقی برایش میافتد دیگر خودش را نمیتواند کنترل کند و دائم ناله میکند و دائم گلگی میکند و تحملش کم است، نه اینکه ایمان ندارد اما حقیقت ایمان را نمیچشد.
و سومین مورد کسی که در خانهاش برنامهریزی خرج و دخل ندارد، چنین کسی حقیقت ایمان را نمیچشد. کسانی که برنامهریزی خرد و خوراک دارند و تنظیمشده کارهایشان را انجام میدهند، تقدیر در معاش دارند و دخلش را اندازه مخارجش اندازهگیری میکند، برای هدیه دادن، تجمل، مطالعه، برای همه مسائلی که دارد یک اندازهگیریهایی دارد.
کمترین کفر
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فرمودند: «کمترین کفر این است که انسان از برادرش…» بعضیها بهشدت مبتلابه این بلیه هستند. خدا از سر تقصیراتشان انشاءالله بگذرد که خدا در اینجور قصهها بهسادگی نمیگذرد. این را بدانید خدای تعالی را در این مسائل به این سادگیها نمیگذرد. «کمترین کفر این است که انسان از برادرش سخنی بشنود و آن را نگه دارد تا او را با آن رسوا کند».
از رفیقش چیزی میشنود بعد میگوید خوب شد چیز خوبی گیرم آمد. نگهش میدارد تا یکزمانی آبروی او را ببرد. این افراد بویی از انسانیت نبردند. «أُولَئِکَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ» بویی از انسانیت این شخص نبرده است. حیوان است. این را رسول خدا فرموده. خیلی خطرناک است.
اینجا نگفت که جستجو کند. خودبهخود یکچیزی از دوستش دیده شنیده و فهمیده. بدبختتر از اینها آنهایی هستند که جستجو میکنند تا چیزی گیرشان بیاید تا به ذهنشان بسپارند و بعد به سر طرف بزنند. این دیگر خیلی بدبخت است.
مؤمن کیست؟
رسول خدا فرمودند: «مؤمن نزد خدا گرامیتر از فرشتگان مقرب است». اینها تعارف نیست. کسی که مؤمن باشد مؤمن با آن شرایطی که داریم میگوییم نه اینکه هرکسی که گفت من مؤمن هستم.
مؤمن کیست؟ رسول خدا فرمودند: مؤمن کسی است که مردم را بر جان و مال خود امین کرده باشد؛ یعنی انقدر به او اعتماد دارند که گفتند مال و جان ما دست تو.
مؤمن کسی است که نفسش از او در رنج است و مردم از او در آسایش هستند. از طرف او به مردم ضرری نمیرسد. چمران اینطور بود. قاسم سلیمانی اینطور بود. خاطرات چمران را نخواندهاید که میگوید ای پاهای من تا ساعاتی دیگر در آسایش خواهید بود. ای دستهای من … یعنی خودش از خودش در عذاب است ولی مردمدارند از او نفع میبرند.
امیرالمؤمنین فرمود: مؤمن کسی است که دل خود را از پستی پاککرده باشد.
باور کنیم که تنها نگهدارنده و یارو یاور و ناصر انسان خداست
بحث ما راجع به ایمان نبود. این بخش از دعا را داشتیم برای شما ترجمه میکردیم که امام سجاد علیهالسلام در این فراز از دعا به خدای تعالی اینطور عرض کرد که چه کسی میتواند من را ایمن سازد وقتیکه تو مرا بترسانی؟! من وقتی در قلعه امن تو نباشم و بیرونم انداخته باشند چطور من نترسم؛ یعنی تو وقتی من را ترساندی دیگر چه کسی میتواند من را در قلعه قرار بدهد؟! هیچ قلعهای وجود ندارد.
امام سجاد با این دعاها میخواهد که انسان خودش را خوب بشناسد. خدا را هم خوب بشناسد. رابطه خودش باخدا را هم خوب برقرار کند. با تمام وجود انسان باور کند که تنها نگهدارنده و یارو یاور و ناصر انسان خداست.
آن دو بخش دیگر هم باز همین را دارد به ما یاد میدهد. چه کسی است که من را یاری کند آن موقع که تو من را تنها گذاشتی؟ اگر خدا ما را تنها بگذارد دیگر چه کسی است میتواند یاور ما باشد؟ برای همین است که میگوییم خدایا ما را تنها نگذار و ما را به حال خودمان رها نکن. چه کسی میتواند من را توانا کند اگر تو من را تضعیف کرده باشی؟