بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله جلسات بیان ویژگیهای قرآن
جلسه هجدهم
سوگندهای قرآن
«فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیم» سوره مبارکه حاقه آیه ۳۸ و ۳۹ و ۴۰. سوگند یاد میکنم به آنچه میبینید و به آنچه نمیبینید که این قرآن قطعاً سخن فرستادهای کریم است.
بحث امروز راجع به سوگندها و قسمهای قرآن کریم است.
چرا حروف مقطعه در قرآن آمده است؟ ما که نمیفهمیم آنها چیست!
دیروز راجع به حروف مقطعه قرآن، مطلبی را مطرح کردم که ناقص ماند. عرض کردم که قرآن کریم نور است و هیچ ظلمتی در آن نیست و قابلفهم است. حالا که قابلفهم است، پس چرا حروف مقطعه در قرآن آمده است؟ ما که نمیفهمیم آنها چیست!
این مسئله بحث فنی مفصلی دارد. آقایان مفسرین در کتبشان به آن پرداختهاند. هرکدام هم برای حروف مقطعه معنایی را مطرح کردند. بههرتقدیر از همه آنها معلوم میشود که معنایش قابلفهم است؛ یعنی چیزی هست که میشود بفهمیم. حالا هرکسی با توجه به داشتههایی که از خود قرآن گرفته و از اهلبیت گرفته معنایی را برای آن در نظر دارد.
حروف مقطعه، رمزی است که محتوای سوره را نشان میدهد
اما آن چیزی که از جمعبندیها به دست میآید که شاید این حرف درست باشد، این است که این حروف ناظر به محور همان سوره است. رمزی است که محتوای سوره را نشان میدهد. شما دیدهاید مثلاً جایی تابلو زده است که الکتریکی، مثلاً تابلو زده اغذیهفروشی، شما از آن تابلو میفهمید که داخل آن مغازه چه چیزی دارد عرضه میشود. این حروف مقطعه قرآن هم تابلو محتوای آن سوره است. نشان میدهد که محتوای این سوره از همین حروف است. مثلاً سورهای که با الف لام میم شروع شده، از الف و لام و میم در آن سوره بیشترین استفادهشده است. یک مهندسی اینگونه هم در آن هست.
میخواهد بگوید که قرآن با این معجزه بودنش، بااینهمه ویژگی که دارد از همین حروف تشکیلشده است. این قدرت و قوه الهی است که با همین حروف چنین کتاب مانایی را تا قیامت برای بشر فراهم کرده است. پس چندمعنا از این حروف میشود به دست آورد.
البته ما وقتی مثلاً میگوییم «کتاب»، میفهمیم کتاب چیست؛ اما الف لام میم که میگوییم، معنا و مفهوم اینگونه ندارد. اینطور هم نیست که محتوا نداشته باشد و نور نباشد. شما به الف لام میم قرآن هم باید با وضو دست بزنید، همانطور که به لفظ شیطان که در قرآن آمده باید با وضو دست بزنید.
متشابهات قرآن را باید به محکماتش ارجاع دهیم
بحث دیگر هم آیات متشابه است. مثلاً میگوید «یدُ الله» یعنی دست خدا، یا خدا میبیند، خدا میشنود، خدا روی کرسی نشسته است. این سؤال پیش میآید که مگر نمیگویید خدا جسم نیست؟ لذا یک فرقهای در اسلام به وجود آمده است به نام مجسمه. اینها قائل به جسم بودن خدا هستند. شبهای جمعه روی پشتبام خانهشان کاه و یونجه میریزند و میگویند خدای تعالی وقتی میخواهد بیاید به بندگانش سر بزند، الاغش کاه و یونجه میخواهد؛ حواس الاغ پرت شود خدا روی پشتبام ما بیاید. همین آیات را نتوانستند تحلیل کنند و اینطور شدهاند.
یکجورهایی آیات متشابه وضعیت همین حروف مقطعه را دارد؛ یعنی ارجاع به محکمات میشود. خود قرآن هم میگوید که متشابهات را باید به محکمات ارجاع دهیم. بعد معانی آنها روشن میشود. وقتی خدا میفرماید «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» هیچچیزی مثل خدا نیست، بعد وقتی اینها گفته میشود، باید حواسمان باشد که چطور آنها را معنی کنیم.
امام باقر سلاماللهعلیه فرمودند: هرکس گمان کند که کتاب خدا مبهم است، پس بهطورقطع هلاک شده است و دیگران را هم هلاک کرده است.
کتاب خدا هیچ ابهامی ندارد. باید با چشم و دل سالم خدمت قرآن رسید و از آیات قرآن بهره برد. آیات قرآن عرض کردیم که روشن است. عربی مبین هم که گفتهشده است علتش را گفتیم و مطلب بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. اگر بحث فنی داشته باشیم، راجع به محکمات و متشابهات و حروف مقطعه، باید درجایش بحث بشود؛ اما ظاهر کار هم این است که عرض کردم.
قسمهای قرآن
در قرآن کریم قسمهایی آمده است. زیاد هم قسم داریم. قسمی داریم مثل «والعصر»؛ به زمان خدا قسم خورده است. به سرزمینهای مهم و تاریخی قسم خورده است. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ». به جماد و نبات و خورشید و لیل و نهار و همه اینها قسم خورده است؛ «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا». به انجیر و زیتون قسم خورده است؛ «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ». به زن و مرد هم قسم خورده است؛ «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى».
این قسمها معمولاً برای تأکید مطلب بیان میشود یا میخواهند اهمیت مطلب را بالا ببرند. در محاورات عرفی ما هم همینطور است. میخواهیم اهمیت موضوع را بفهمانیم، قسم میخوریم یا میخواهیم تأکید کنیم روی کاری با قسم آن کار را مؤکد میکنیم.
قسمهای قرآن سه دسته هستند
نگاه میکنیم میبینیم که سوگندهای قرآن در دستهبندی کلی سه قسم است. بخشی قسمهای صریح است. «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ مَا أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ» در سورههای مختلف داریم که خدای تعالی صریحاً قسم میخورد و بیان میکند که برای چی دارد قسم میخورد. اینجا به قلم و هر چیزی که مینویسد قسم میخورد که بگوید پیغمبر مجنون نیست.
در ۲۹ سوره قران ۸۱ مرتبه خداوند صریحاً قسم خورده است.
یک بخش دیگر از قسمهای قران، قسمهایی است که همراه با حرف نفی آمده است. «لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَهِ» «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ». تقریباً در شش سوره از سورههای قران پانزده مرتبه این نوع قسم آمده است.
یکسری سوگندها هم در قرآن هست که سوگندهای تقدیری به آن میگویند که اینها موردش در قرآن فراوان است. صریح نیست و همراه لای نفی هم نیست ولی ما از آن قسم میفهمیم. «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ» اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد.
مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه یک مطلب مفصلی دارد و من کل آن را خلاصه کنم در نیم جمله این میشود که در سوگندهای قرآن کریم علاوه بر قسم، دلیل قسم هم آورده شده است. «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا … قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا» قسم میخورد که بگوید شما اگر این مسیر را طی کنید به فلاح میرسید، به رستگاری میرسید.
قسم خوردن شرایط دارد
بحث من قسم نیست. چون قسم یک بحث مفصلی دارد. انسان اصلاً قسم بخورد مکروه شدید است. حتی جایی هم که باید قسم بخورد با یک شرایطی باید قسم بخورد. اینکه باید قسم چگونه خورده شود، به نام الله باید قسم خورده شود، بالله و تالله و والله. شرایطی دارد قسم خوردن. فرهنگ دارد قسم خوردن؛ و اینکه آثاری بر قسم خوردن بار هست یا نیست و اگر آثار دارد انسان چه وظیفهای دارد؟! آیا کفاره دارد قسم یا ندارد؟! اینها بحثهای خودش را دارد. ما وارد این بحثها نمیخواهیم بشویم.
قسمهای باطل
ما فقط میخواهیم بگوییم که در قرآن چه قسمهایی وجود دارد. یک سری از قسمها هم که در قرآن هست، این است که دیگران قسم خوردند. مربوط به قرآن نیست. مثل منافقان. منافقان برای اینکه کار خودشان را پیش ببرند و مسیر خودشان را محقق کنند، با افراد و گروهها و انسانهایی که مواجه میشدند، برای اثبات حرف خودشان قسم میخوردند.
خدای تعالی این قسمها را در قرآن آورده است؛ اما این قسمها، قسمهای باطل است. قسم خدا نیست، قسم قرآن نیست، نقلقول است. میگوید که اینها اینطور قسم میخوردند. مثلاً به آنها میگفتند که جنگ شده است و باید بیاید از کیان اسلام دفاع کنید. بالاخره شما مگر مسلمان نیستید؟!
قصه خیلی عجیب است. آن موقع که پیغمبر اکرم دین خودش را اعلام کرد و مردم مسلمان شدند تا زمان جنگ بدر -که اولین جنگی بود که در اسلام واقع شد و بدریون هم جایگاه ویژهای داشتند و کسانی که در جنگ بدر شرکت کردند ۳۱۳ نفر بودند به عدد یاران حضرت حجت سلاماللهعلیه- آن موقع مسلمانها هزار نفر بودند. یکسوم آنها شرکت کردند و بقیه اِن قُلت آوردند؛ یعنی یک عده رسماً منافق بودند.
در هزار نفر، دوسوم منافق بودند؛ همینطور بگیرید بیایید جلو. هی دوره آمده جلوتر به زمان امیرالمؤمنین رسیده، به امام مجتبی رسیده تا رسیده به الآن. منافقین از همان صدر اول در کنار مسلمانها بودند. قیافه ظاهرالصلاح داشتند و بعضاً در نماز جماعت هم شرکت میکردند؛ اما هیچ اعتقادی به نماز نداشتند. بودند، الآن هم هستند. نشان میدهد در تلویزیون که مراسم احیا هم میگیرند، کارهایی را هم انجام میدهند و در این فضاها بعضاً دیده میشوند. این نفاق است. ظاهر احکام الهی را رعایت نمیکنند و بعد…
قسمهای اینها را خدای تعالی در قرآن آورده است «وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ» وقتی به منافقین میگوییم که چرا به جنگ نرفتید، زود قسم میخورند به خدا که اگر توانش را داشتیم با شما میآمدیم. گفتند اگر توان داشتیم؛ مثلاً دخترش را میخواسته شوهر بدهد، پسرش را میخواسته زن بدهد، یا بهانه کمردرد و پادرد، میآوردند یا اینکه هوا سرد بود و هوا گرم بود و …
قسمهای خدا برای فقدان بینه نیست
ماها در حالت عادی وقتی قسم میخوریم، وقتی است که میخواهیم یک بینهای را بیاوریم. قسمهای خدا از قبیل این قسمها نیست. مثلاً آمدهاید در دادگاه ادعا کردید که این آقا مال شمارا خورده است. قاضی میگوید شاهد داری؟ «الْبَیِّنَهُ عَلَی الْمُدَّعِی» میگویی نه شاهد ندارم. «الْبَیِّنَهُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکَر» قاضی میگوید پس او قسم بخورد که مال تو را نخورده است.
پس قسم خوردنهای ما در دادگاه برای جایی است که شاهد نداریم. دلیلی که بخواهد ثابت کنیم ادعای ما حق است آن را نداریم؛ اما قسمهای خدا اینطور نیست. قسمهای خدا در قرآن برای فقدان بینه نیست. سوگند خدا به بینه است؛ مثل سوگند کسی که برای اثبات روز بودن روز، به خورشید استناد میکند. میگوید قسم به خورشیدی که دارد میتابد الآن روز است.
قسمهای خدا در قرآن کریم قسم به خود بینه است. اینطور نیست که چون شاهد نبوده میخواهد بهجای شاهد، قسم بخورد. گفتند نعوذبالله پیغمبر اکرم دیوانه است، مجنون است. اینهایی را هم که آورده است شعر است. خدا در جواب میگوید، این کتاب عربی مبین نازل شده است. بعد میفرماید که قسم به قلم که وسیله نوشتن علم است، او مجنون نیست.
قصه قسمها، نو و حکیمانه است
به هرکدام از سوگندهایی که در قرآن کریم است مراجعه کنید، مطالب نو و حکیمانه دستگیر شما خواهد شد. قسمهایی که خدا به جمادات خورده، به شب و روز خورده، به مکانها خورده، بعد موضوعاتی که بعد از قسمها میخواهد ثابت کند، هرکدام یک قصه نو و مطلب جدیدی دارد.
به خواندن ترجمه قرآن، قرائت قرآن نمیگویند
یکی دیگر از چیزهایی که در قرآن تأکید شده و به ما هم گفته شده است که این کار را بکنیم، این است که قرآن را با قرائت بخوانید. در سوره مبارکه مزمل آیه ۲۰ فرمود: «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» بهاندازهای که برای شما ممکن است و آسان است و توان دارید، قرآن بخوانید.
خود خواندن قرآن که وحی الهی است، موضوعیت دارد. خودِ خواندن موضوعیت دارد. این مسئله با خواندن ترجمه محقق نمیشود. اینطور نیست که مثلاً کسی روشنفکری کند و بگوید ما میخواهیم قران بخوانیم باید بفهمیم چه میخوانیم، شروع کند ترجمه را خواندن. بگوید الحمدالله من تا حالا ۵، ۶ مرتبه ترجمه قرآن را خواندهام. عیبی ندارد کار خوبی کردید؛ اما قرآن نخواندید.
قران خواندن، همین کلمات را خواندن است. همین حروف را باید انسان بخواند. این است که موضوعیت دارد. به خواندن ترجمه قرآن، قرآن خواندن نمیگویند. همین کتابی که بین دو جلد در اختیار شما قرارگرفته و با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» شروع میشود تا سوره ناس، این مجموعه قرآن است. شما هر جور دیگری بخوانید، ترجمه بخوانید، این قرآن خواندن نیست. خواندهاید، یاد هم گرفتهاید؛ اما آثاری که بر قرائت خود قرآن است، بر آن نیست. معنایش را یاد گرفتید، محتوایش را فهمیدید؛ اما این را قرائت نمیگویند.
«فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» معنایش این نیست که تا میتوانید ترجمه بخوانید. باید ترجمه را بفهمید، یاد بگیرید، همه اینها هست؛ با آن بخش کاری نداریم؛ اما قرائت نیست.
بعضیها قرآن را با نگاه و در فکر و دلشان میخوانند؛ این قرائت محسوب نمیشود
مطالعه آیات بدون تلفظ هم قرائت نیست. بعضیها قرآن را با نگاه میخوانند، در فکرشان میخوانند، در دلشان میخوانند. این قرائت نیست. به خواندن بدون تلفظ آیات، قرائت نمیگویند؛ ولو ثواب فراوان هم دارد ولی وقتی گفتند که مثلاً در ماه رمضان روزهدار قرآن تلاوت کند، به اینکه آدم در دلش بخواند تلاوت نمیگویند. فکر نکند که دارد تلاوت قرآن میکند و قرائت قرآن میکند. ثواب دارد، ثواب میبرد؛ اما تلاوت و قرائت نکرده است. باید لفظ را بگوید ولو با صدای آرام باشد و صدا جهر نداشته باشد. لفظ باید روی زبان بیاید تا قرائت بشود و الا قرائت نیست.
بعضیها که خیلی آرام میخوانند شاید حتی گلویشان اذیت هم بشود؛ اما بازهم همان قرائت شاید محسوب شود ولی اینکه نگاه کند و رد بشود و در ذهن بخواند یا در دل بخواند، این قرائت و تلاوت نیست. عین الفاظ بدون کموزیاد باید بر زبان جاری شود؛ حتی اگر صدا جهر نداشته باشد. قرائت اینگونه است که عبادت است.
در نماز هم واجب است تلفظ انجام شود. مثلاً شما دارید حمد و سوره نماز را میخوانید، نمیتوانید آن را در ذهنتان بگذرانید؛ اینطور نماز باطل است. حتماً باید حمد را قرائت کنید؛ ولو نماز ظهر و عصر که باید آرام خوانده شود. نمازهایی که در تاریکی خوانده میشود باید صدا جهر داشته باشد.
بعضیها نماز صبحشان را در روشنی میخوانند بعد آرام میخوانند. نماز صبح نماز در تاریکی است؛ تو دیر خواندهای. باید این نماز بلند و با جوهره خوانده شود ولو جوهره کم باشد؛ اما در نماز ظهر و عصر نباید صدا جوهره داشته باشد. پس قرائت وقتی صورت میگیرد که شما الفاظ را روی زبانتان بیاورید.