- حدیث بندگی
- موضوع: شرح حدیث اقسام معاملات در بندگی خدا
- ۱۳۹۸/۰۶/۰۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
«قَالَ اَلصَّادِقُ ع: أُصُولُ اَلْمُعَامَلاَتِ تَقَعُ عَلَى أَرْبَعَهِ أَوْجُهٍ مُعَامَلَهُ اَللَّهِ وَ مُعَامَلَهُ اَلنَّفْسِ وَ مُعَامَلَهُ اَلْخَلْقِ وَ مُعَامَلَهُ اَلدُّنْیَا وَ کُلُّ وَجْهٍ مِنْهَا مُنْقَسِمٌ عَلَى سَبْعَهِ أَرْکَانٍ أَمَّا أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَللَّهِ تَعَالَى فَسَبْعَهُ أَشْیَاءَ أَدَاءُ حَقِّهِ وَ حِفْظُ حَدِّهِ وَ شُکْرُ عَطَائِهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَائِهِ وَ اَلصَّبْرُ عَلَى بَلاَئِهِ وَ تَعْظِیمُ حُرْمَتِهِ وَ اَلشَّوْقُ إِلَیْهِ وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلنَّفْسِ سَبْعَهٌ اَلْخَوْفُ وَ اَلْجَهْدُ وَ حَمْلُ اَلْأَذَى وَ اَلرِّیَاضَهُ وَ طَلَبُ اَلصِّدْقِ وَ اَلْإِخْلاَصُ وَ إِخْرَاجُهَا مِنْ مَحْبُوبِهَا وَ رَبْطُهَا فِی اَلْفَقْرِ وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلْخَلْقِ سَبْعَهٌ اَلْحِلْمُ وَ اَلْعَفْوُ وَ اَلتَّوَاضُعُ وَ اَلسَّخَاءُ وَ اَلشَّفَقَهُ وَ اَلنُّصْحُ وَ اَلْعَدْلُ وَ اَلْإِنْصَافُ وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلدُّنْیَا سَبْعَهٌ اَلرِّضَا بِالدُّونِ وَ اَلْإِیثَارُ بِالْمَوْجُودِ وَ تَرْکُ طَلَبِ اَلْمَفْقُودِ وَ بُغْضُ اَلْکَثْرَهِ وَ اِخْتِیَارُ اَلزُّهْدِ وَ مَعْرِفَهُ آفَاتِهَا وَ رَفْضُ شَهَوَاتِهَا مَعَ رَفْضِ اَلرِّئَاسَهِ فَإِذَا حَصَلَتْ هَذِهِ اَلْخِصَالُ فِی نَفْسٍ وَاحِدَهٍ فَهُوَ مِنْ خَاصَّهِ اَللَّهِ وَ عِبَادِهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ أَوْلِیَائِهِ حَقّاً». (مصباح الشریعه , جلد ۱ , صفحه ۵)
اصول معاملات با هفت رکن قوام پیداکرده: معامله باخدا ۷ مورد، معامله با خلق ۷ مورد، معامله با نفس ۷ مورد، معامله با دنیا ۷ مورد. بعد امام صادق شروع میکنند این ۲۸ مورد را یکییکی گفتند.
«أَمَّا أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَللَّهِ تَعَالَى فَسَبْعَهُ أَشْیَاءَ» هفت چیز اصول معامله باخداست. «أَدَاءُ حَقِّهِ» اولین رکن این است که حق خدا را ادا کنیم. حق خدا چیست؟ انجام واجبات و ترک محرمات. «وَ حِفْظُ حَدِّهِ» حدود الهی را رعایت کنیم. وارد قرق گاههای خدا نشویم که محرمات و مکروهات است. اینها قرق گاههای خداست. «وَ شُکْرُ عَطَائِهِ» خدای تعالی هرچه به شما داد شاکر باشید. خدای تعالی نعم فراوانی در اختیار شما گذاشته است. «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (نحل/۱۸) امشب یک دفتر بردارید شروع کنید یکییکی نعمتهای خدا را به نوشتن. پدر و مادر، فهم، سلامتی، دوست خوب، همسایه خوب، همسر خوب، فرزند خوب. نعمتهای خدا را درباره خودمان هرچه شمارش کنیم قابل تمام شدن نیست. در مقابل نعمتها باید شکر کرد. اقل شکر این است که بگوییم الحمدالله ربالعالمین. برای هرکدام از نعمتهای خدا ما باید یک الحمدالله بگوییم. نفس میکشیم الحمدالله بگوییم. راه میرویم الحمدالله بگوییم. مینشینیم الحمدالله بگوییم. میفهمیم الحمدالله بگوییم. سخت است و یادمان هم میرود. معصوم -علیهالسلام- فرمود که یکی صبح بگو یکی شب بگو. بگو «الحَمدُلله عَلی کُلۀِ حال» بعد خدای تعالی هر نعمتی را که به تو داده که باید شکر آن را بهجا بیاوری برای تو شکر مینویسد.
«وَ اَلرِّضَا بِقَضَائِهِ» رکن دیگر اصول ارتباط باخدا این است که انسان راضی به قضای الهی باشد. مقام رضا یکی از آن مقامات بلند است. انسان بعد از مدتها تلاش به آن مرحله میرسد. امام حسین -علیهالسلام- در آن لحظه آخری که به شهادت رسیدند در گودال قتلگاه عرضه داشتند «الهی رِضاً بِرِضِاکَ» آخرین نقطه معرفتی حضرت حسین -علیهالسلام- اقرار به رضایت است. البته در طول مسیر حرکتی از مدینه به مکه و از مکه به کربلا این را دائم تکرار میکردند. «وَ اَلصَّبْرُ عَلَى بَلاَئِهِ» یکی از اصول معامله باخدای تعالی این است که شما بر بلاها صبر کنید. یکی به شما قول میدهد عمل نمیکند یا مشکلی پیش میآید یا غمی دل شمارا میگیرد اینها بلاست. لازم نیست حتماً فرزند انسان بمیرد یا دزد خانه کسی را بزند. همه سختیها و ناراحتیهای روحی و جسمی که به ما میرسد بلاست. درنتیجه یکی از اصول معامله باخدا این است که انسان بر بلاها صبر کند. جزع نداشته باشد. دیدهاید بعضیها شروع میکنند خودزنی کردن و سروصدا کردن. این روایتی را که میخوانم و ۲۸ بند دارد ۲۸ شب صحبت هم دارد من فقط ترجمه میکنم هرکدام از اینها بحث مفصلی دارد. مثلاً وقتی درباره صبر صحبت میشود باید کاملاً صبر را توضیح بدهیم که صبر از صفات بلند معنوی است. قبل از مرحله رضا و تسلیم و توکل است. اول صبر است، بعد توکل است، بعد رضا و بعد تسلیم است.
«وَ تَعْظِیمُ حُرْمَتِهِ» حرمت خدا را بزرگ شمردن. احکام الهی را بزرگ شمردن. بعضیها را دیدهاید نماز ظهر شده میگویند حالا میخوانیم. یا بهراحتی دروغ میگویند. احترام ندارند. احکام الهی برای آنها بزرگ نیست. طهارت و نجاست برای آنها مهم نیست. حلال و حرام برای آنها اهمیتی ندارد. این با حفظ حدود الهی تفاوت دارد. قدیمها اینطور بود که بچه تا پدرش نمیگفت بنشین نمینشست. وقتی هم که مینشست دوزانو و چهارزانو مینشست؛ اما الآن پدر نشسته است، سفره پهن است؛ اما آنها پایشان دراز است یا روی آسمان است. این احترام نگه نداشتن است. امکان دارد که در یکجاهایی چشم بگوید اما مثلاً جلوی پدرش راه میرود. در حالات حضرت امام خواندم که یکی از وزرای آن زمان خدمت امام رسیده بودند. وزیر وارد میشود پیرمردی هم دنبالش میآید. امام میفرمایند که این آقا کیست؟ گفت پدرم است. فرمود بروید بیرون اول پدرتان بیاید. قسمت زیادی از فضائل و مناقبی که بزرگان ما دارند، ویژگی و شخصیتهای معنوی و علمی و معرفتی که پیدا کردند، ریشهاش در چند چیز است که یکی احترام به استاد است. یکی احترام به والدین است. به پدر و مادر احترام کردن در حالات بزرگان زیاد خواندم که به پدر و مادرشان احترام گذاشتند. آنها دعا کردند و آنها به آن مقامات رسیدند. دعای پدر مادر در حق فرزندانشان مستجاب است. نفرین هم میکنند مستجاب است. عصبانی میشود ناراحت میشود یکچیزی میگوید بعد کار بچه گره میخورد. بازهم آن پدر و مادر ناراحت هستند و میگویند نمیدانیم که چرا بچه اینطور شده است! اما خودش یکجایی چیزی در حق بچهاش گفته است. چون مستجاب است و به اجابت میرسد باید خیلی مواظب بود. بچه که میگویم امکان دارد بچهای ۷۰ سالش باشد و پدرش ۹۰ سالش باشد. همان پدر ۹۰ ساله بچه ۷۰ ساله را بچه میداند.
«وَ اَلشَّوْقُ إِلَیْهِ» نسبت به خدا شوق داشته باشد. شوق یک مرحلهای است بعد از انس و انس مرحلهای است بعد از محبت. اول محبت به خداست، بعد انس به خداست، بعد شوق به خداست. بعضیها میگویند اول محبت است، بعد شوق است، بعد انس است. ولی شوق و انس از محبت بالاتر است. امکان دارد کسی محبت داشته باشد اما انس نداشته باشد یا شوق برای رفتن به سمت او نداشته باشد. اگرچه خود محبت شوق میآورد. به هر جهت یکی از اصول معامله باخدا این است که شوق به خدا داشته باشیم. شوق خدا را در نماز میبینیم. از قبل از اذان وضو گرفته است، مقید است، لباس خوب پوشیده است، اذان میگوید، اقامه میگوید، احکام خدا را وقتی زمانش میرسد با هیجان انجام میدهد.
«وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلنَّفْسِ سَبْعَهٌ» از اصول معاملات، یکی دیگر معامله با نفس بود که ۷ مورد است. «اَلْخَوْفُ» یکی این است که ترس داشته باشید. «وَ اَلْجَهْدُ» اهل تلاش باشید. اینجا جهد به معنای تهجد و شبزندهداری است. نفس را بهزحمت بیندازید برای ارتباط باخدا. «وَ حَمْلُ اَلْأَذَى» تحمل اذیت و آزار را بکنید. «وَ اَلرِّیَاضَهُ» نفست را تربیت کنی. نفس بیتربیت است، باید آن را تربیت کرد. البته ما اصلاً بیتربیت نداریم. کسی بیتربیت نیست، تربیت غلط دارد. همه افراد تربیتشدهاند. بعضیها خوب تربیتشدهاند، بعضیها بد تربیتشدهاند. کسی بیتربیت نیست، بد تربیت است. چون هرکسی هر کاری که انجام میدهد طبق یک قاعده انجام میدهد که آن قاعده را تربیت میگویند. کسی که پایش را دراز میکند از تربیت است. کسی هم که چهارزانو مینشیند از تربیت است. کسی که مؤدبانه صحبت میکند از تربیت است. کسی که بیادبانه صحبت میکند هم از تربیت است. فقط یکی تربیت خوب است، یکی تربیت بد. ریاضت اساساً برای اسب است. اسب ورزشی را وقتی تحت کنترل میگیرند، غذای او را کم میکنند، غذاهای خاصی به او میدهند و در طول روز او را ورزش میدهند که بتواند تاخت برود یا از روی موانع بپرد به این کار میگویند ریاضت. این کلمه را استخدام کردند برای تربیت نفس. وقتی انسان نفس خودش را کنترل کند، هر چیزی را نبیند، هر چیزی را نخورد، هرجایی نرود، هرجایی ننشیند، هر حرفی را نزند، هر حرفی را گوش ندهد، به این میگویند ریاضت. یکی از اصول نفس این است که شما به نفست ریاضت بدهی؛ و الا نفس یابو است. دوست دارد بخورد و بخوابد و تنبلی کند. ولش کنید انسان را از بین میبرد. نفس اژدرهاست او کی مرده است، از غم بی آلتی افسرده است. شیخنا الاستاذ تعریف میکرد از استادش که خدا او را رحمت کند به نظرم یا مرحوم فاضل تونی را میگفتند یا مرحوم آشیخ محمدتقی آملی. خدا رحمت کند او را که از علمای بزرگ تهران بود. بسیار ملای اهلدل و معرفتی بود. کتابهای فقهی مهمی را هم نوشته است. از مراجع تهران شد اما به آن معنا رساله نداد. استاد علامه حسنزاده آملی و علامه جوادی آملی بود. من شخصیت ایشان را خیلی دوست دارم و با نوشتههای ایشان هم انس داشتم. آقای جوادی آملی تعریف میکرد که ایشان میگفت: چند بار تا حالا برایم اتفاق افتاده است که خواب بودم و دیدم دارم با دشمنم میجنگم. گلاویز شدیم و من بزن او بزن. یکلحظه که غافلگیر شدم دست آنطرف را گاز گرفتم. از شدت گاز از خواب پریدم. دیدم دست خودم در دهنم است. آنجا به من الهام شد که «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسَکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» خودت دشمن خودت هستی. بررسی که کنیم آنقدر که خودمان به خودمان، به نفسمان ضرر میزنیم دیگری نمیتواند بزند؛ یعنی در بیتربیتی. دیگری نمیتواند ما را بیتربیت کند. بیتربیت یعنی تربیت غلط کند. خودمان مواظبت نداریم. لذا دنبال ریاضت باشید. برای خودتان مقررات بچینید. محدودههایی را تنظیم کنید. دفترچهای داشته باشید و در آن دفترچه خودتان را کنترل کنید. دنیا بهسرعت سپری میشود. ۶۰/۷۰ سال یکدفعه میبینید که هیچی به هیچی. نه صفت خوبی در خودتان ایجاد کردید، نه صفات بد را از خودتان دور کردید. بعد باید برویم پیش خدای تعالی و جواب همه اینها را هم بدهیم. فرصتها را از دست ندهیم.
«وَ طَلَبُ اَلصِّدْقِ» یکی از آن چیزهایی که مربوط به نفس است این است که دنبال راستی باشیم. «وَ اَلْإِخْلاَصُ» و اهل اخلاص باشیم. به نفسمان یاد بدهیم که کار را برای خدا انجام بدهد. کار خالصانه انجام بدهد. وقتی خالصانه انجام شد سعه پیدا میکند و صدای کارشان میپیچد. کسانی که تلاش میکنند صدای کارشان بپیچد نمیپیچد. چون خدا مانع میشود. ولی وقتی برای خدا انجام داد خود خدا صدایش را میپیچاند و برایش آوازه درست میکند. کار را برای خدا انجام بده و رها کن یکدفعه میبینی که چه صدایی میکند؛ اما کاری را که خودت میخواهی صدای آن را دربیاوری هرکاری میکنی میبینی از اتاق خانه هم بیرون نرفته است. چون در آن اخلاص نیست. اگر هم برود بعد یک عالمه گرفتاری برایش به وجود میآورد.
«وَ إِخْرَاجُهَا مِنْ مَحْبُوبِهَا» نفست را جوری عادت بده که وابسته به محبوب شود؛ یعنی محبوبهای قلابی را از او خارج کند. «وَ رَبْطُهَا فِی اَلْفَقْرِ» نفست را فقیر کن. این فقری که اینجا گفته میشود یکی از کمالات است. البته یک معنای ظاهری و باطنی دارد. ظاهری اینکه با اهل فقر و نیازمندان ارتباط داشته باش. سیر نخور، سیر نخواب. باکسانی که یک مقدار مشکلاتی دارند ارتباط داشته باش؛ اما معنای عمیقتری هم دارد. میدانید که همه ما فقیر هستیم. «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/۱۵) همه شما در مقابل خدای تعالی فقیر هستید؛ یعنی ستون فقراتتان شکسته است. همه شما ندار هستید. اگر خدا نخواهد حیات ندارید. افاضه فیض خداست دائماً که شما زنده هستید. لذا پیغمبر اکرم میفرمود «الْفَقْرُ فَخْرِی» افتخار من این است که عین الربط به خدا هستم. این را میفهمم که اگر خدا نباشد من نیستم و فقیرم. بعد میفرمود که خدایا فقر من را بیشتر کن. اینکه باید بفهمم، باید با تو ارتباط داشته باشم. این را زیاد کن. بعضیها فکر میکردند که پیغمبر بیچیز بودن و مال نداشتن را میگوید. این هم اصول معامله با نفس.
«وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلْخَلْقِ سَبْعَهٌ» ۷ مورد هم درباره خلق باید رعایت کنیم. «اَلْحِلْمُ» بردباری. مردم پدر آدم را درمیآورند. همسایه، دوست، کاسب، هرکسی یک سلیقهای دارد. یک علائقی دارد. حلیم باشید. حلم با صبر فرق دارد. «وَ اَلْعَفْوُ» نسبت به مردم اهل عفو باشید. عفو صفت خداست. «اللَّهُمَّ إِنَّکَ عَفُوٌّ کَرِیمٌ تُحِبُّ الْعَفْوَ» میدانید که بعضی از نعمتها را خدای تعالی را به افراد نمیدهد مگر اینکه ببخشند. دعا به اجابت نمیرسد مگر اینکه شما کسی را که از دست او ناراحت هستید ببخشید. «وَ اَلتَّوَاضُعُ» رابطهتان با مردم متواضعانه باشد…«وَ اَلسَّخَاءُ» اهل بخشش باشید. بعضیها خیلی خسیس هستند. البته خساست در بیتالمال خوب است ولی در اموال خود تا حدی که میتوانید بخشش داشته باشید. «وَ اَلشَّفَقَهُ» نسبت به مردم مهربان باشید. «وَ اَلنُّصْحُ» و خیرخواه باشید. دایره خیرخواهی خیلی وسیع است. مشاوره دادن، مشورت کردن، در زندگی، در کاسبی. «وَ اَلْعَدْلُ» رعایت عدالت را با اطرافیانتان داشته باشید. «وَ اَلْإِنْصَافُ» باانصاف رفتار کنید.
«وَ أُصُولُ مُعَامَلَهِ اَلدُّنْیَا سَبْعَهٌ» با دنیا هم ۷ جور معامله کنید. «اَلرِّضَا بِالدُّونِ» به چیزهای کم راضی باشید. اگر به آن چیزی که در دنیا بالاست توجه داشته باشید همیشه در حال حرکت به سمت او هستید و سیر هم نمیشوید. همیشه به همان چیزی که کمتر است راضی باشید. «وَ اَلْإِیثَارُ بِالْمَوْجُودِ» آن مقداری را هم که در اختیاردارید اهل بخشش باشید. «وَ تَرْکُ طَلَبِ اَلْمَفْقُودِ» آن چیزی را که ندارید رها کنید. چرا به دنبال آن میروید؟ طلب کردن آن را ترک کنید. بیشتر حرص در آن چیزی است که انسان ندارد و یا در دست دیگری است. دنبال آن است که به دست بیاورد. «وَ بُغْضُ اَلْکَثْرَهِ» از زیادهخواهی بدتان بیاید. بیشتر عمر ما برای جمعکردن همان مفقود است و بقیه عمرمان هم برای حفظ آن چیزی است که جمع کردهایم. بعضی خانهها را که آدم میرود انگار موزه است. وسایلی را باقیمتهای بالا جمعآوری کردند که در طول سال یکبار هم استفاده نمیکنند. حظ بصری هم نمیبرد چون بعد از یک مدتی چشم عادت میکند. گل و گیاه باشد یک صفایی به خانه میدهد و مفرح است. ولی بعضی چیزها وبال است. یک سری وسایل را ۳ شیفت کار میکنند که بخرند، بعد هم میگویند اگر نخریم آبرویمان میرود. مثلاً میخواهد جهیزیه بدهد میگوید اگر فلان سرویس را ندهیم آبرویمان میرود. آبرو را وصل به یکچیز شکستنی میکنند.
«وَ اِخْتِیَارُ اَلزُّهْدِ» رابطهتان با دنیا این باشد که اهل بیرغبتی باشید. بود مصرف کنید، نبود شکر کنید. «وَ مَعْرِفَهُ آفَاتِهَا» آفات دنیا را خوب بشناسید که چه چیزی دنیا را خراب میکند. همه اینها روایت دارد که چه چیزی آفت دنیاست. «وَ رَفْضُ شَهَوَاتِهَا» شهوتهای دنیا را کنار بگذارید. شهوت یعنی خواستنیها. میل به لباس، میل به خوراک، این شهوتها را باید بهاندازه نیاز برآورده کرد. «مَعَ رَفْضِ اَلرِّئَاسَهِ» دنبال رئیس بودن هم نباشید. کل دنیا اعتبار است دیگر چه برسد به ریاستش. وقتی کسی که دل به این ریاست میبندد چقدر احمق است. چقدر جنایات برای آن صورت میگیرد. چقدر خلاف میکنند که دو روز بیشتر بمانند. روایتی دارد که «ما ذِئْبانِ ضارِیان اُرْسِلا فی زَریبَهِ غَنَمٍ، بأکْثَرَ فَسادا فیها مِن حُبِّ المالِ و الجاهِ فی دِینِ الرّجُلِ المُسلمِ». در بین حیوانات گرگ از همه خونخوارتر است. چون حیوانات دیگر هم نوع خودشان را نمیخورند اما گرگها میخورند. برای همین شبها روبه روی هم میخوابند. حیوانات دیگر پشت به هم میخوابند تا موردحمله حیوانات دیگر قرار نگیرند؛ اما گرگها بهمحض اینکه یکی از آنها چرت زد دیگری او را میخورد. گرگ هم بیش از نیازش پاره میکند. گرگ به گله میزند از دم همه را لتوپار میکند اما فقط یکی میخورد. فرض کنید گلهای را در آغل بگذارند و دو گرگ هم آنجا باشد شب تا صبح در یک آغل دربسته. چه چیزی از این گوسفندها میماند؟ امام معصوم میفرماید خطر این دو گرگ که به این گله بزنند کمتر از خطر ریاست است و حب به دنیاست.
«فَإِذَا حَصَلَتْ هَذِهِ اَلْخِصَالُ فِی نَفْسٍ وَاحِدَهٍ فَهُوَ مِنْ خَاصَّهِ اَللَّهِ وَ عِبَادِهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ أَوْلِیَائِهِ حَقّاً» وقتی این خصلتها در یک شخص جمع شد او یک آدم خاص است و از بندگان مقرب خداست. از اولیا خداست حقا. کسی که این ۲۸ صفت را در خودش به وجود بیاورد دارای این جایگاه رفیع است. خدای تعالی رزق و روزی ما بگرداند.