بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله مباحث تفسیر سوره مبارکه الرحمن
جلسه سوم
الرَّحْمَنُ ﴿١﴾ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿٢﴾ خَلَقَ الاِنسان﴿۳﴾ عَلَّمَهُ البَیان﴿۴﴾
رابطه تقوا و تعلیم خدا
هرچه تقوا و طهارت نفسانی انسان بیشتر باشد از قرآن و آیات نورانی او بیشتر بهره میبرد. اشاره کردم به آیهای از آیات کریمه قرآن «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله» که گفتیم اگر تقوا داشته باشید خدای تعالی که معلم است، تعلیم شمارا به عهده میگیرد و معارف را در جانودل شما قرار میدهد.
اصل مطلب درست است و محتوای مطلب همین است که عرض کردیم؛ اما این آیه شریفه ترجمهای که میشود ترجمه کاملی نیست و ترجمه کامل او چیز دیگری است. باید ببینیم که آیا بین تقوا و تعلیم خدا تلازمی وجود دارد یا ندارد. آیا واقعاً بین این دو تلازم هست؟ یعنی اگر انسان تقوا داشته باشد خدا معلم او میشود و خدا به او تعلیم میدهد؟
مرحوم علامه طباطبایی -رضوانالله علیه- این عالم ربانی و عارف به معارف قرآنی در تفسیر قیّم المیزان نکاتی را فرمودند. رابطه تلازمی بین دو چیز، یا رابطه بین شرط و جزاست، یا رابطه بین اصلوفرع است، یا بین معلول و علت غایی آن است. یعنی هر چیزی که در عالم وجود دارد علتی دارد و بین آن و معلولش تلازم هست؛ یعنی لازمه اینکه آن چیز باشد بودن علت آن است.
در ادبیات هم هر شرطی که آمد جزایی دارد. هر جزایی که بود شرطی دارد. در اینجا آیا بین تعلیم خدای تعالی و داشتن تقوا رابطه تلازمی وجود دارد؟ یعنی اگر هرکسی تقوا داشت خدا معلم او خواهد بود؟ ما نگاه میکنیم و میبینیم که این عبارت اینطور نیست. در این آیه «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله» اگر واو نبود میشد «وَ اتَّقُوا اللهَ یُعَلِّمُکُمُ الله» اما این واو هست. رابطه شرط و جزا قطعاً نیست. که شرطش اتَّقُوا اللهَ باشد و جزایش یُعَلِّمُکُمُ الله.
حتی بهصورت مفعول له برای علت غایی نیست که بگوییم «وَ اتَّقُوا اللهَ لِیُعَلِّمُکُمُ الله» تقوا داشته باشید تا نتیجه تعلیم خدا شود. رابطه اصلوفرع و ترتیب هم نیست «وَ اتَّقُوا اللهَ فَیُعَلِّمُکُمُ الله». در این آیه واو دارد. پسازاین جمله تلازم فهمیده نمیشود. فیالجمله نسبت هست، تناسبی وجود دارد، ولی این تناسب هرگز تلازم عینی را ثابت نمیکند. تلازم علمی را ثابت نمیکند.
یک نسبتی بین تقوا و اینکه خدا معلم انسان باشد هست. آن رابطه را قبول داریم اثبات هم میکنیم. ولی از این آیه فهمیده نمیشود. باید ببینیم حالا چنین رابطهای اصلاً وجود دارد؟ از این آیه ثابت نمیشود؛ اما از آیات دیگر چه؟
تقوا بدون اینکه انسان عمل به واجب کند و محرمات را ترک کند به دست نمیآید. تقوا یعنی چه؟ انجام فرایض و ترک محرمات. این ابتداییترین مرحله تقواست. عمل به واجبات و ترک محرمات را کی انسان میتواند انجام دهد؟ زمانی که علم داشته باشد. عالم به واجبات باشد، عالم به محرمات باشد که بتواند اینها را انجام بدهد و آنها را ترک کند.
این علم هم یا اجتهادی است یا تقلیدی. علم به واجبات و علم به محرمات را یا اجتهادا انسان این علم را به دست میآورد یا از یک مرجعی تقلید میکند. تقوا هم خودش یک ملکه نفسانی است. یا بهصورت مطلق برای انسان به وجود میآید یا به تجزی؛ یعنی یک قسمتهایی از آن را انسان دارد. کامل ندارد است.
پس اصل تقوا بدون علم به دست نمیآید. تقوا وقتی است که شما عالم باشید به کارهایی که باید انجام بدهید و به کارهایی که باید ترک کنید. لذا عمل طبق علم انجام میگیرد. هرچه که علم بالاتر رفت عملت بیشتر خواهد شد. ملکه تقوا در شما تقویت خواهد شد.
حالا میخواهیم رابطه درست کنیم. علم از بهترین نعمتهای خداست. کسی منکر نیست که وقتی نعمتهای خدا را شمارش میکنیم یکی از نعمتهایی که خدا به ما داده است علم است؛ و تمام نعمتها از طرف خداست و علم هم که نعمت خداست از طرف خداست. «وَ ما بِکُم مِن نِعمَهٍ فَمِنَ الله» هر نعمتی که به شما میرسد از ناحیه خداست.
علم هم که به ما میرسد از ناحیه خداست. علم اجتهادی و علم تقلیدی هرکدام که به ما میرسد از ناحیه خداست. حالا مطلب دقیقتر اینجاست که تعلیم الهی، یعنی آن چیزی که خدا میخواهد به ما آموزش بدهد مُعَلَّل به علتِ فاعلیِ خارج از اراده الهی نمیشود.
خدا میخواهد معلم ما باشد. آیا خدای تعالی تحت تأثیر یک عاملی قرار میگیرد که معلم ما باشد؟ یعنی تقوای یک انسانِ صالحِ عابدِ سالکِ الیالله، علت شود برای اینکه خدای تعالی فاعل تعلیم شود. نمیشود؛ یعنی تو باید تقوا داشته باشی تا این تقوا بشود علت اینکه خدای تعالی به تو درس بدهد؟ این درست نیست. این اصلاً امکان ندارد. خدای تعالی تحت اراده هیچ فاعل خارجی قرار نمیگیرد.
این علت، علت فاعلی نیست، علت قابِلی است؛ یعنی در این عبدِ صالح، زمینهای فراهم میشود که بتواند فیض الهی را دریافت کند. زمینه دریافت فیض الهی فراهم میشود. قلب انسانِ عابدِ سالک که تقوا دارد از آلودگیها و از غبار گناه پاک است. این قلب، صافِ صاف است. وقتیکه صاف شد علوم الهی به این قلب افاضه میشود و تابیده میشود و در صفحه دل این شخص منعکس میشود.
لذا از این آیه تلازم فهمیده نمیشود. ولی این حقیقت که برای شما بیان کردم حقیقت مسلمی است که هر چه انسان طاهر باشد و طهارت او بیشتر باشد صفحه قلب و دل او صیقلیتر است و صفحه دل صیقلی شده منعکسکننده انوار الهی و علوم خداست.
حالا آن آیه دیگر که عرض کردیم شرط و جزا است و این را میگوید. ولی با همین بیان که «اِن تَتَّقُوالله یَجعَل لَکُم فُرقانا» یعنی اگر تقوا داشته باشید آن قابلیت را پیدا میکنید که نورانیتی در شما به وجود بیاید که با آن نور حق را از باطل تشخیص بدهید و مسیرتان را یاد بگیرید. فرقان داشته باشید تا بتوانید در مسیر حرکت کنید.
خداوند رحمان معلم است و درسش درس رحمت است
تعبیری را شیخناالاستاذ علامه دارند که تعبیر قشنگی است. میگویند: اگر گفتند مهندس درس میدهد چه چیزی درس میدهد؟ هندسه. مهندس که دیگر تاریخ درس نمیدهد. اگر ادیبی درس داد چه درس میدهد؟ ادبیات درس میدهد. طبیبی بر کرسی درس نشست و خواست درس بدهد چه چیزی درس میدهد؟ طب درس میدهد.
اَلرَّحمن اگر خواست درس بدهد چه چیزی درس میدهد؟ رحمت درس میدهد. «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ» میخواهد تعلیم دهد. چه چیزی تعلیم میدهد؟ رحمت درس میدهد؛ یعنی شاگردان مکتب اَلرّحمن باید از این رحمان رحمت بیاموزند. رحمت خدا هم که خیلی وسیع است و شقوق فراوان و مصادیق گستردهای دارد.
پس اول خداوند بهعنوان صفت رحمانیت معلم است. درسی که میدهد درس رحمت است. شاگردش که آمده در این مکتب درس بخواند درس رحمت میگیرد. یعنی تربیت میشود به رحمت الهی. اَلرَّحمن معلمی است که تربیت شاگردش را که به عهده گرفته. نتیجه این تعلیم و تربیت رحمت است.
وقتی این شخص تحت تعلیم رحمت الهی قرار گرفت میشود انسان؛ یعنی موجودی که رحمان به او درس میدهد، خروجی این تعلیم و تربیت انسان است که رحمه للعالمین است. نبی مکرم اسلام محمد مصطفی -صلیالله علیه واله و سلم- خروجی این تربیت است که رَحمَهٌلِلعالَمین میشود. فرمود: «اَدَّبَنی رَبّی» خدا من را تربیت کرد. شد رحمهللعالمین.
و الا اگر کسی از رحمت خدای تعالی مدد نگیرد و تحت تربیت رحمانی الهی واقع نشود، دیگر انسان نیست. حیوان است. بهیمه است. وقتی بهیمه شد، بهمیه وقتی میخواهد حرف بزند کلامش مبهم است. وقتیکه کلام او مبهم شد، دیگر بیان نیست. اگر انسان شد حرف او روشن است و گفتارش بیان است.
اَلرَّحمن وقتی قرآن را یاد داد و انسان را که خلق کرد «عَلَّمَهُ البَیان» حرف این انسان روشن خواهد بود. بعد هم انسان را در احسن تقویم خلق کرد و خودش را احسن الخالقین نامید.
معلم اصلی و بالذات عالم خدای تعالی است. «عَلَّمَ الاِنسان ما لَم یَعلَم» در سوره علق آیه ۵ به آن اشارهکرده است. به انسان تعلیم داد آنچه را که نمیداند. چه کسی تعلیم داد؟ خدای تعالی. چه چیز یاد داد؟ در سوره آلعمران آیه ۴۸ فرمود: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتاب وَ الحِکمَه» خدا قرآن و حکمت یاد داد.
اینکه قران را وصل میکند به اَلرَّحمن و به عنوان نعمت بیان میکند در یکجا و دوجای قرآن نیست. در سوره فصلت فرمود: «حم تَنزیلٌ مِنَ الرَّحمنِ الرَّحیم» قران نازل شد و از رحمت رحمانیه خدای تعالی نشات گرفت و از رحمت رحیمیه حق جل و اعلی تنزل پیدا کرد.
خدا انسان را تعلیم میدهد و به کمال میرساند
این رحمتی که در اینجا هست، نقص موجودات را به کمال میرساند. ناقص را از طریق هدایت به کمال میرساند؛ و الا رحمت به معنای عاطفی آن درباره خدای تعالی که لازمهاش انفعال است نیست. رحمتی که ما داریم ریشهاش انفعال است. در ظاهر اینطور است که به خاطر عواطفی که در ما به غلیان درمیآید رحم میکنیم. این عاطفه بدون برانگیخته شدن احساسات کاری از او برنمیآید.
ولی در خدا که اینطور نیست که احساساتی بشود و بخواهد رحمتی داشته باشد. نقص موجودات را با هدایت تکمیل میکند. نه اینکه حالت انفعالی در او به وجود آمده است و میخواهد به موجودات رحم کند. مثل رحمی که ما به یک فقیر میکنیم. مثل رحمی که به یک بیچاره میکنیم. عالمی که به جاهلی رحم میکند که او را عالم کند، رحمتش از غلیان عواطف و احساساتش است.
خدا اینگونه نیست. خدای تعالی هادی است و هدایت میکند. میخواهد نقصها را جبران کند. نه اینکه عاطفه خودش را خاموش کند. نه اینکه نقصی در او هست و به این وسیله میخواهد آن نقص جبران شود. لذا فرمود: «عَلَّمَ الاِنسان ما لَم یَعلَم» چه تعلیم داد؟ «وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتاب وَ الحِکمَه.»
درست مثل تزکیه میماند. ما وقتی میخواهیم آدم بشویم باز همین مسیر طی میشود. میگوید: «بَلِ الله یُزَکّی مَن یَشاء» آیه ۴۹ سوره مبارکه نساء. تزکیه شدن و انسان شدن ما را هم باز به خدا نسبت میدهد. «بَلِ الله یُزَکّی مَن یَشاء» خدا هر کس را که بخواهد تزکیه میکند. در آنجا هم میگوید خدا انسان را تعلیم میدهد.
وجود مقدس نبی مکرم اسلام مجرای فیض تعلیم و تزکیه
البته هم مجرای فیض در تعلیم و هم مجرای فیض در تزکیه، وجود مقدس نبی مکرم اسلام محمد مصطفی -صلی الله علیه و آله و سلم- است؛ یعنی نه انسانی تزکیه میشود و نه انسانی عالم میشود، مگر اینکه از این مجرا برود.
در سوره مبارکه جمعه آیه دوم میفرماید: «رَسولاً مِنهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِه وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتاب وَ الحِکمَه» یعنی رسول است که مجراست، هم برای تزکیه انسان هم برای تعلیم انسان. اگر پیغمبر نباشد این راه قطع است. باید حتماً در مسیر ولایت قرار بگیریم. از مسیر ولایت هم تزکیه بشویم هم عالم بشویم. والا نخواهیم شد.
قرآن ریسمان الهی است
قرآن ریسمان الهی است. یکطرفش دست خداست و یکطرفش دست بشر است و به سمت انسانهاست و بندگانش را توسط این ریسمان به سمت بالا هدایت میکند. حَبلٌ مَمدودٌ یعنی همان طنابی که کشیده شده است و یک سمتش دست او و یک سمتش هم دست بندگان است. میگوید بگیرید و بالا بیایید. عَروَهُ الوُثقی است. آنوقت انسانها بر اساس مراتب طهارتی که دارند از این قران استفاده میکنند. هرچه که طهارت بیشتر مراتب کسب فیض بیشتر.
در یک روایتی است از امام علی -علیهالسلام- که حضرت فرمودند: «إنَّ کِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَهِ أشیاءَ: عَلَى العِبارَهِ، وَ الإشارَهِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ. فَالعِبارَهُ لِلعَوامِّ، وَ الإشارَهُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِیاءِ، وَ الحَقائِقُ لِلأنبِیاءِ» کتاب خدا، بر چهار چیز است: عبارت، اشاره، لطایف و حقایق.
عبارت، براى عموم مردم است. لذا قرآن هم که میخواهد برای مردم تعبیراتی را داشته باشد که همه متوجه شوند میگوید «هذا القرآن» همین قرآنی که در اختیار شماست. مربوط میشود به کسانی که مثل بنده با علوم مدرسهای سروکار دارند. مثلاً این ضمیر به کجا برمیگردد، این لام چه لامی بود، مفعول اول و دوم چه بود، بعد هم یک مقدار که سن و سال ما بالا رفت همه یادمان میرود. ۳۰ سال ۴۰ سال درس میخوانیم و به زحمت اینها را یاد میگیریم بعد از یک مدت هم یک چیزی به سرمان میخورد و فشاری میآید همه چیز از یادمان میرود.
اشاره، براى خواص است. قرآن یک اشارههایی دارد و ریزهکاریهای دارد که برای کسانی است که دقت بیشتری دارند. لطایف، براى اولیاست. یک مقداری از معنای باطنی قرآن، نه بطن البطنش برای اولیای خداست. و حقایق، براى پیامبران است.
لذا آنکسانی که با مدرسه و کاغذ و دفتر و کتاب سروکار دارند ظاهر قرآن را میفهمند؛ اما وقتی انسان مراتبی را طی کرد و طهارت پیدا کرد که «لا یَمَسُّهُ الّا المُطَهَّرون» هر چه این طهارت بیشتر شد به اشارات و لطایف و حقایق نزدیکتر میشود. اشارههای بیشتری گیرش میآید. لطایف بیشتری گیرش میآید. در آنجا دیگر خطاب خود قرآن هم به او «هذا القرآن» نیست. «ذالِک الکِتاب» است.
«ذالک الکتاب» دقیقتر از «هذا القرآن» است. چون این کتاب دیگر من لدن حکیم گرفتهشده. «إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» دیگر اینجا خطاب به پیغمبر است. هذا القرآن خطاب به ماهاست؛ اما وقتی به پیغمبر میرسد لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ میشود. تو قرآن را من لدن حکیم گرفتهای. این برای این است که کل این وجود طهارت محض است. هر چه که انسان از طبیعت دورتر شد، منزه از دنیا و ما فیها شد، به عمق قرآن و حقیقت قرآن بیشتر پی میبرد.
علامه تفسیر المیزان را با سجدههای پنج ششساعته نوشته است
یکوقتی خدمت شیخنا الاستاذ علامه بحث از المیزان شد. مثلاً من خودم برای همین درس شما نزدیک ۱۳/۱۴ تفسیر را نگاه میکنم. شیعه و اهل سنت همه تفسیر گفتهاند. ولی وزن هیچکدام المیزان نیست. حضرت آیتاللهالعظمی جوادی آملی شاگرد علامه بودند. نمیدانم فیلم علامه را دیدید یا نه؛ که گفت به چند نفر من مطالب را گفتم هدر ندادند، یکی از آنها مرحوم آقای مطهری بود رضوانالله علیه. گفت هر چه که گفتم گرفت و هدر نداد. گفت غیر از آقای مطهری چه کسی؟ فرمودند جوادی آملی.
علامه در همان روزهای پایانی عمرشان که بودند دو نفر را اسم بردند. یکی از آنها آقای جوادی بود. من از نزدیک با ایشان حشر زیادی داشتم. شاید ۱۸/۱۹ سال خدمت ایشان تتلمذ کردم. یکوقت بحث المیزان خدمت ایشان پیش آمد که علامه المیزان را چطور نوشت؟ ماهم درس و بحث زیاد داریم پس چرا المیزان از آن درنمیآید؟
ایشان که رابطه خیلی نزدیکی با علامه داشتند، بهطوریکه به تعبیر من هرروز صبح سؤالهایشان را میدادند به علامه و غروب جواب میگرفتند، فرمودند که علامه که با این بحثهای ما المیزان را ننوشت. ایشان با سجدههای پنجساعته و ششساعته المیزان را نوشته است. هر چه نزاهت از دنیا و فاصله گرفتن از دنیا بیشتر، عمق آیات کریمه را بهتر انسان میفهمد.
لذا الآن در جهان اسلام من با قاطعیت میگویم که راجع به مسائل اسلامی هرکسی بخواهد راجع به هر موضوعی از موضوعات بحث کند ناچار است که المیزان را درباره آن موضوع ببیند. حرفهایش انگار که برای همین امروز است. برای جریانات امروز است و مسائلی است که الآن دارد در عالم اتفاق میافتد. معلوم میشود که این روح آنقدر طهارت پیداکرده است که بتواند قسمتی از باطن آیات الهی را درک کند.
البته فاصله بین این انسانها با انسان کامل با حجت خدا و امام معصوم خیلی زیاد است. قابلمقایسه اصلاً نیست. اگر انسان مقایسه کند خودش را خراب کرده است. «لا یُقاسُ بِنا اَحَد» اصلاً کسی قابلمقایسه با ما نیست؛ اما به هر جهت نسبت به بقیه انسانها قابلمقایسه است. این را میخواستم بهعنوان نمونه بگویم که هرچه طهارت انسان بیشتر شد از معارف قرآن بیشتر بهره میبرد. از لطافتهای قرآن بیشتر استفاده میکند.
خلقت انسان خلقت عالم هستی است
الرحمن شد معلم. «عَلَّمَ القُرآن» قرآنی که بین انسان و خودش حبل ممدود است. «خَلَقَ الاِنسان» منظور از انسان در اینجا نوع انسان است. منظور حضرت آدم نیست. پیغمبر اکرم نیست. از بین تمام موجودات و مخلوقات عالم اینجا به خلقت انسان اشاره کرد. درآیات شریفه سوره الرحمن ما بازهم با انسان کارداریم.
خلقت انسان بسیار خلقت عجیبی است. خلقت انسان خلقت عالم هستی است. «اَتَزعَمُ اَنَّک جِرمٌ صَغیر» شما گمان کردید که انسان چیز کوچکی است؟ نه. بلکه تمام عوالم هستی را ما در انسان قراردادیم. آناتومی خودتان را بنشینید بررسی کنید. تشریح الاعضا را ببینید. سیستم عصبی خودتان را بررسی کنید. یک سلسله اعصاب از مغز چگونه منتشرشده و چهکاری انجام میدهد؟ سلسله رگها و عروق را که در بدن وجود دارد بررسی کنید.
مثلاً سلولهای مغزی احتیاج به غذا دارند. غذای آنها را چه کسی میدهد؟ رگهای خونی میدهد. رگهای خونی مویرگ هستند. مویرگهایی داریم که قطر آنها نسبت به گلبولهای قرمز کمتر است. گلبولهای قرمز باید بهصورت ژلاتین دربیایند و باریک شوند تا از این مویرگها عبور کنند. قطر مویرگ ۲ میکرون است. قطر گلبول قرمز چهار میکرون است.
این چهار میکرون میخواهد از این دو میکرون عبور کند. باید کشیده شود. با توجه به اینکه این حرکت آرام هم نیست با سرعت زیادی خون در مغز دارد حرکت میکند. یک ضربه که به سر میخورد بهاندازه یک شن کوچک بهاندازه ۱ چهارم ارزن خون لخته میشود. میگویند طرف سکته مغزی کرده است. میگویند خون در سرش لخته شده است. بهاندازه یک پارهآجر که لخته نمیشود. همان یکذره است. یا انسان شنوایی را از دست میدهد یا بینایی را از دست میدهد یا یکطرف بدنش فلج میشود. اینها قدرت خداست.
انسان موجود عجیبی است. پر از شگفتی است. با یک نطفه کوچک شروع میشود و با پرورش رب جل و اعلی مراحل تکاملی را طی میکند به مقام شریفترین موجود عالم هستی نائل میشود که اشرف مخلوقات است؛ و خدای تعالی وقتی او را خلق میکند میگوید من احسن الخالقین هستم؛ و احسن الخالقین قطعاً احسن المخلوقین خلق میکند. لذا میگوید که من این انسان را در احسن تقویم خلق کردم. انسانی که از نفخه الهی بهره برده است «نَفَختُ فیهِ مِن روحی» از روح خودم در او دمیدم تا به مقام قرب الهی و عندیت در نزد حق نائل شود.