شرح دعای ۴۹ صحیفه سجادیه؛ جلسه دوم

هدایت یعنی شناساندن هدف و نشان دادن راه از ظلمت به سمت نور

کارشناس روابط عمومی ۰۹ آذر ۱۴۰۱ ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح دعای ۴۹ صحیفه سجادیه

جلسه دوم -۱۴۰۱/۰۹/۰۲

دعای راسخون فی العلم را در قنوت نماز بخوانیم

و قال علیه‌السلام «إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ، وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ» خدایا من را هدایت و راهنمایی کردی؛ در مسیر حق و درست قرارم دادی؛ اما من عمرم را به بطالت گذراندم و به کار بیهوده مشغول شدم. پندم دادی اما من سخت‌دل شدم؛ قساوت دل پیدا کردم؛ یعنی موعظه‌ها در من اثر نکرد.

هدایت را در این عبارت توضیح بیشتری می‌دهم. بحث بسیار گسترده و مفصل است؛ به‌خصوص در قرآن کریم هدایت یکی از مباحث مهم است و بعد در روایاتی که از اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده مفصل آنجا راجع به مسئله هدایت بحث می‌کند.

در یک روایتی دارد که رسول خدا هر وقت از خواب در شب برمی‌خاستند این عبارات را می‌گفتند «لااله الا انت سبحانک اللهم انی استغفرک لذنبی و اسئلک برحمتک اللهم زدنی علما و لا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی و هب لی من لدنک رحمه انک انت الوهاب» از خدا می‌خواست که بعدازاینکه من هدایت شدم کج نشوم؛ از مسیر هدایتی منحرف نشوم.

این را باید از خدا خواست؛ چون انسان در یک فضایی قرار می‌گیرد که نباید به خودش اعتماد کند. صحنه‌های مختلف برای انسان در طول زندگی‌اش به وجود می‌آید؛ دائماً باید مراقب داشته باشد و مواظبت کند. این دعای راسخون فی العلم است؛ و مستحب است که در قنوت نماز بخوانیم.

راسخون در علم که اولیا خدا و اهل‌بیت عصمت و طهارت هستند، این را دائماً تکرار می‌کردند؛ همین آیه شریفه را که «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» این دعای بسیار خوبی است. خدایا بعدازاینکه من هدایت شدم؛ جوری نشود که از مسیر هدایتی منحرف شوم و زیغ برایم حاصل شود.

سماعه بن مهران از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند که حضرت می‌فرمودند: زیاد بگویید «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا» اینجا هم امام سجاد دارد اعتراف می‌کند که تو مرا در مسیر، قرار دادی؛ هدایت شدم اما عمرم را به بطالت گذراندم و این هدایت را از بین بردم و در مسیر دیگری خودم را قرار دادم.

هدایت؛ مهم‌ترین وظیفه انبیا الهی، اهل‌بیت و علمای ربانی

بحث هدایت بسیار مهم است. رسیدن به مقاصد عالی برای انسان بدون هدایت ممکن نیست؛ که به کمالات بلند برسد. البته مسئله ساده هم نیست. نجات از هر حیرت و سرگردانی و گمراهی جز با هدایت به دست نمی‌آید.

انبیا الهی مهم‌ترین وظیفه‌ای که داشتند بیان هدایت بود و تمیز دادن. برای مردم توضیح می‌دادند که این مسیر باطل و گمراه‌کننده است. دائماً مناره‌ای از هدایت عَلَم می‌کردند. مناره محل نور است. چراغ را روشن می‌کردند تا افراد راه را پیدا کنند؛ و این مناره را هم دائم روشن نگه می‌داشتند تا افراد و جوامع گمراه نشوند.

یکی از وظایف امام همین است. اهل‌بیت دائم این کار را کردند و انبیا هم همین کار را کردند. اساسش به دست انبیا بود و در ادامه  اهل‌بیت و اولیا علمای ربانی این کار را ادامه دادند. این مناره را زنده و روشن نگه می‌دارند تا مردم راه را پیدا کنند.

دو روش هدایت

هدایت به معنای دلالت است. نشان دادن راه است. دو طریق و روش هم دارد؛ یک‌وقتی نشانی دادن و آدرس دادن است. مثلاً از شما می‌پرسند می‌خواهیم برویم به فلان مقصد؛ چه کنیم؟ شما هم آدرس رفتن را می‌دهید. اصطلاحاً به این می‌گویند ارائه طریق؛ یعنی راه را نشان دادن. و اگر کسی از شما سؤال کند و شما مسیر عکس به او بگویید، او را گمراه کرده‌اید.

یک‌وقت هم هست که طرف به شما می‌گوید می‌خواهد بروم به فلان جا؛ شما هم می‌گویید بیا من تو را می‌رسانم. این را می‌گویند ایصال الی المطلوب؛ رساندن به مقصد. این هم هدایت است.

حسین علیه‌السلام هر دو کار را باهم انجام داده است؛ که در روایت معروف به این مطلب اشاره شده است . امام حسین مصباح هدایت است. البته آنچه در زبان مردم رایج شده است مصباح الهدی است؛ ولی در هیچ جای کتب روایی، مصباح الهدی نداریم. مصباحُ هدیً است. «إِنَّ اَلْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَهُ نَجَاهٍ»[۱] هم چراغ راه است؛ یعنی ارائه طریق می‌کند؛ هم سفینه النجاه است؛ یعنی ایصال الی المطلوب دارد؛ یعنی می‌گوید بیا سوار کشتی من شو و تو را به مقصد می‌رساند. هم راه را نشان می‌دهد، هم می‌رساند. البته اهل‌بیت همه همین‌طور هستند؛ اما خودشان می‌فرمایند که کشتی حسین علیه‌السلام اَسرَع است؛ با سرعت بیشتری ما را به مقصد می‌رساند.

هدایتْ شناخت هدف و راه رسیدن به آن است

به‌هرتقدیر هدایت، شناخت هدف است و راه دستیابی به آن هدف؛ یعنی اول باید بدانی کجا می‌خواهی بروی، بعد چطور بروی؛ این می‌شود هدایت. اگر کسی هدف را شناخت که می‌داند باید چه‌کار کند و باید کجا باشد؛ اما راه رسیدن به آن را نمی‌داند ضال می‌شود؛ گمراه می‌شود؛ کج و غلط می‌رود.

همیشه در مقابل هدایت، یا ضلالت است یا غوایت. بعضی وقت‌ها ضلالت و غوایت جای هم، هم استفاده می‌شوند؛  یعنی گاهی گفته می‌شود هدایت و ضلالت که معنایش غوایت است؛ و گاهی می‌گویند هدایت و غوایت که معنایش ضلالت است.

ولی اگر سخن ما و بیان ما  این‌طور بود که گفتیم هدایت و ضلالت، مربوط به راه است؛ مربوط به مسیری است که می‌خواهیم برویم؛ یعنی انسان راه را به‌درستی بشناسد و در آن راهی که درست شناخته سیر کند تا به مقصد برسد. اگر کسی راه را درست شناخت و در همان راه درست حرکت کرد و به مقصد رسید، چنین انسانی مهتدی است؛ یعنی هدایت‌شده است و به مقصد رسیده است و کار را کامل کرده است.

پس هر وقت ضلالت در مقابل هدایت آمد، مربوط به راه‌شناسی و مسیر شناسی است. کاری با مقصد ندارد؛ کاری با هدف ندارد. اگر کسی راه را نشناخت یا شناخت اما درست طی نکرد، این‌چنین کسی ضال می‌شود؛ گمراه می‌شود؛ از مسیر منحرف می‌شود.

در قرآن، هدایت در مقابل ضلالت همان است که ما هرروز می‌خوانیم؛ «اهدنا الصراط المستقیم» که در مقابلش «غیر المغضوب علیهم والضالین» است.

اما اگر سخن از هدایت و غوایت بود، اگر گفتند کسی در مسیر هدایت نیست و اهل غی است، غی در مقابل رشد است که در آیت‌الکرسی می‌خوانید؛ این غوایت مربوط به هدف است. دیگر اینجا مفهوم راه نیست.

اگر کسی مقصدی نداشت، هدفی نداشت، هدفمند زندگی نکرد یا اینکه داشت اما هدفش هدف درستی نبود، چنین کسی دچار غوایت شده است. انسانی که مهتدی است؛ یعنی راه را شناخته و در راه حرکت می‌کند و گذشته از راه، هدف هم دارد؛ چنین انسانی مهتدی است؛ و الا یا دچار ضلالت است یا دچار غوایت.

لذا غی و بی‌مقصد بودن و بی‌هدف بودن یکی از بزرگ‌ترین دردهای انسان است. مثلاً از کسی می‌پرسیم بالاخره می‌خواهی چه‌کار کنی؟ می‌گوید حالا هستیم دیگر؛ کاری نمی‌کنیم. باری به هر جهت است. هیچ هدفی و برنامه‌ای و طرحی و نقشه‌ای ندارد.

امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه فرمودند: بزرگ‌ترین مرض و درد  همین است که انسان هدف نداشته باشد. مقصدی را برای خودش انتخاب نکرده باشد[۲].

پس بدانید که مسئله هدایت یک مسئله اساسی است. خلاصه این می‌شود که اگر کسی هدف شناس است و بی‌هدف نیست اما راه رسیدن به هدفش را نمی‌داند، چنین کسی می‌شود ضال و گمراه. اگر مقصد را نمی‌شناسد و هدفی ندارد این شخص غاوی است. بنابراین همان‌طور که عرض کردم، هدایتْ شناخت هدف و راه رسیدن به آن است.

در این دعا هم امام می‌فرماید: «إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ» خدایا تو من را هدایت کردی؛ یعنی هم به من راه را نشان دادی، هم مقصد را نشان دادی که مسیر چیست و موانع راه کجاست؛ همه را نشان دادی؛ اما من به بطالت گذراندم. عمرم را از بین بردم.

انبیا هم هدف را نشان می‌دهند، هم مسیر را، می‌شوند هادی؛ ما هم اگر این مسیر را برویم می‌شویم مهتدی

ما به آیات قرآن کریم که نگاه می‌کنیم این را می‌فهمیم که انسان باید به یک جایگاه رفیعی برسد. آن جایگاه رفیع و آن رفعت مقام، خلیفه‌اللهی است. از همان اول خلقت هم خداوند تبارک‌وتعالی این مطلب را اعلام کرد که «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً»[۳] من می‌خواهم روی زمین کسی را به‌عنوان خلیفه قرار بدهم.

البته این انسانی که بنا است خلیفه خدا باشد ابعاد وجودی متعددی دارد؛ بعد مادی دارد، بعد خاکی دارد؛ بعد فطری و الهی دارد. «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ»[۴] یک‌بخشی این است که می‌فرماید من بشر را از گل  آفریدم. بعد می‌فرماید: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[۵] اینجا به این دو بعد اشاره می‌کند که من او را از گل آفریدم «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»؛ یعنی یک بُعد مُلکی دارد یک بعد ملکوتی دارد؛ یک بعد لاهوتی دارد، یک بعد ناسوتی دارد؛ حالا به هر تعبیری که گفته می‌شود. یک بعد طبیعی دارد، یک بعد فطری دارد.

یعنی انسان یک طبیعتی دارد که با خاک انس دارد؛ که بدی‌های او مربوط به همین طبیعت اوست. یک بعد فطری هم دارد که از خدای تعالی گرفته شده؛ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[۶] که ابعاد ملکوتی و معنوی اوست.

هم طبیعت دارد، هم فراطبیعت دارد؛ و فراطبیعتش که همان فطری است به خدا برمی‌گردد. انسان وقتی متولد می‌شود ابعاد طبیعی‌اش و مادی‌اش بالفعل است. همین بچه که به دنیا می‌آید قوه غضبیه دارد، بچه تا به دنیا می‌آید قوه شهویه دارد، درک می‌کند و تحریک می‌شود، همه‌اش هم با طبیعتی که خدا خلق کرده هماهنگی دارد. این بچه، هم می‌تواند جذب کند مثلاً گریه می‌کند چون شیر می‌خواهد، هم دفع می‌کند؛ مثلاً پشه که سمتش بیاید سرش را تکان می‌دهد. جانوری روی او بنشیند جیغ میزند. هم قوه جذب آن‌ها کار می‌کند هم قوه دفعشان کار می‌کند؛ یعنی غضب و شهوتش دارد کارش را انجام می‌دهد و این انسان یواش‌یواش بزرگ هم می‌شود و چیزی یاد می‌گیرد.

فطرتش که باید به سمت خدا باشد؛ و این فطرت با ماده هم کار ندارد به آن معنایی که ما عرض می‌کنیم؛ این فطرت هنوز بالفعل نیست. طبیعت انسان بالفعل شد؛ او را به حرکت درآورد و کارهایش را انجام داد؛ اما هنوز انسان نشده است. هنوز فطرت الله‌اش کامل نشده است. این انسان هنوز به مقام خلیفه الهی نرسیده است. هنوز در جایگاه اصلی‌اش قرار نگرفته است. بزرگ هم می‌شود، چیزهایی هم یاد می‌گیرد، انسان از شکم مادر که بیرون می‌آید چیزی نمی‌داند؛ بعد آرام‌آرام یاد می‌گیرد؛ علم یاد می‌گیرد؛ سواد یاد می‌گیرد. از آن‌طرف هم غیبت و تهمت یاد می‌گیرد.

انسان وقتی به مقام خلافت اللهی می‌رسد که فطرت بیدار باشد و در مسیر درست و هدفی که گفتم در اول بحث در آنجا و به سمت آنجا حرکت کند؛ یعنی قوای جذب و دفع و قوه غضبیه و شهویه و وهم را در کنترل بگیرد. بعد این قوا را تعدیل کند. بعد که تعدیل شد آرام‌آرام تحت تربیت انبیای الهی  به مقصد می‌رسد.

انبیا آمدند ما را تعدیل کنند؛ و قوای ما را منظم کنند و مسیر را به ما نشان بدهند؛ هدف را هم یادمان بدهند. انبیا هم هدف را نشان می‌دهند، هم مسیر را نشان می‌دهند؛ می‌شوند هادی. ما هم اگر این مسیر را برویم می‌شویم مهتدی. فطرت را انبیا بیدار می‌کنند. انسان را به عظمت وجودی که دارد انبیا می‌رسانند. او را به قرب الهی و کمالی که لایقش هست نزدیک می‌کنند. این هدایت است؛ هم راه را نشان می‌دهند، هم دست‌گیری می‌کنند؛ هم ارائه طریق می‌کنند؛ هم ایصال الی المطلوب. همان کاری که حسین علیه‌السلام کرد. هم مصباح هدایت بود، هم سفینه النجاه؛ هم ارائه طریق کرد، هم ایصال الی المطلوب. اگر دستمان در دامن اهل‌بیت باشد، زیارت جامعه را زیاد می‌خوانید؛ در آنجا این‌ها را یاد می‌دهد که فاصله نمی‌گیریم و یک‌لحظه از این‌ها جدا نمی‌شویم.

تا خدا نخواهد کسی مهتدی نمی‌شود

بحث هدایت بحث مفصلی است. بنای مطالب درس ما هم تبیین هدایت نیست. هدایت انواعی دارد؛ مطلق، نسبی، هدایت خاص، هدایت ابتدایی، هدایت تکوینی و تشریعی، هدایت علمی، هدایت عملی، هدایت اصیل، هدایت تبعی، هرکدام از این‌ها بحث‌های خودش را دارد؛ اما این‌که منشأ هدایت خدای تعالی است همه باید به این توجه داشته باشد که اساساً هدایت کار خداست و تا خدا نخواهد کسی مهتدی نمی‌شود و نمی‌رسد به آنجایی که باید برسد.

حتی انبیا الهی هم هر چه تلاش کنند طرف به جایی نمی‌رسد. انبیا و اولیا و کتب، این‌ها هدایت نمی‌کنند. پذیرش هدایت و اینکه من هدایت بشوم کار خداست. انبیا مقدمات را فراهم می‌کنند. مثل همین جلسه درس ما که من می‌گویم شما هم می‌شنوید؛ اما اینکه کی عمل کنید و چطور عمل کنید و این مطالب در جانتان طوری بنشیند که شما را به حرکت بیندازد، این کار خداست؛ کار بشر نیست؛ کار انبیا نیست. انبیا بیان می‌کنند؛ اولیا خدا بیان می‌کنند؛ اهل‌بیت بیان می‌کنند. در جمعی که حسین علیه‌السلام در میان آن‌ها بود چقدر گفت؛ اما بعضی‌ها گرفتند و بعضی‌ها نگرفتند.

منشأ هدایت خدای تعالی است. خدا عالم را خلق کرده است. عالم هستی یک هستی‌بخش می‌خواهد که خداست. وجود انسان هم در این عالم یکی از این موارد هستی است. این انسان هم هستی‌بخش می‌خواهد که هستی‌بخش او خداست. این انسان دارای کمالاتی است که به آن‌ها برسد و جایگاهی پیدا کند.

کمالاتی که انسان دارد و راه رسیدن به کمالات، باز آن‌هم احتیاج به یک عامل و مبدئی دارد که آن مبدأ باید کامل باشد. خود آن مبدأ باید محتاج نباشد. کمالش عین ذاتش باشد. هرچه کمال در عالم هست از او نشأت گرفته شده باشد. لذا قرآن کریم هدایت را منحصر به خدای تعالی می‌داند «قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَی»[۷] راهنمایی و هدایت مال خداست. بگو تنها یک هدایت بیشتر نیست و آن‌هم برای خداست.

«فَذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ  فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ»[۸] چون خدای تعالی حق محض است؛ و شما از حق پیروی کنید و جز به دنبال حق نباشید. باطل و پیروی از باطل می‌شود ضلالت، می‌شود گمراهی. همان است که اول بحث گفتم که مسیر غلط را رفتن است. هم بحث هدف و هم بحث راه، هم ضلالت و هم غوایت در اینجا هر دو هست. پس هدایت فقط مخصوص خداست.

خدای تعالی هادی بالذات است

چطور می‌شود که بعضی وقت‌ها صفات خدا را می‌گوییم عین ذات خداست؟ مثلاً می‌گوییم علم خدا عین ذات خداست؛ حیات خدا عین ذات خداست.

مثلاً راجع به خودمان هست که «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا…»[۹] از شکم مادر که بیرون می‌آییم چیزی نمی‌دانیم. آرام‌آرام عالم می‌شویم؛ یعنی یک موجودی داریم به نام مثلاً حسن؛ این شخص چیزی نمی‌داند. آرام‌آرام بزرگ می‌شود از معلم درس می‌گیرد. معلم علم را در قلب و دل او می‌نشاند و این شخص آرام‌آرام عالم می‌شود. علم ذاتی این شخص نیست. علم به او اضافه می‌شود؛ و از آن به بعد به او می‌گویند عالم، دانشمند، مجتهد، پروفسور و امثال این‌ها.

اما خدای تعالی این‌طور نیست. خدای تعالی علم عین ذات او است. این یعنی چه؟ برای تقریب به ذهنتان مثالی می‌زنم. مثل تری برای آب. نمی‌شود آب را جدا تصور کنیم و تری را جدا؛ و بعد بگوییم این تری را ریختیم روی آب و از این به بعد آب تر شد. این‌طور نیست. تری ذات آب است. یا چربی برای دنبه؛ نمی‌توانیم دنبه‌ای را تصور کنیم که چرب نباشد. نمی‌شود چربی را به دنبه اضافه کنیم و بگویم از امروز دنبه چرب شد. هر جزئی از اجزاء دنبه را تصور کنید چرب است. چربی ذات دنبه است.

این مثال کوچکی بود برای اینکه بفهمیم وقتی میگوییم علم عین ذات خداست و قدرت عین ذات است چگونه است. می‌گوییم کمال هم باید عین ذات خدا باشد تا انسان بتواند کمال را از خدا بگیرد.

هدایت هم فقط هدایت خداست؛ و کسی در آن مسیر حرکت نکند می‌شود ضلالت و غوایت. می‌فرماید اگر شما اسلام را رها کردید و مسیر درست را رها کردید و قرآن را کنار گذاشتید که حالا عرض خواهیم کرد که قرآن خودش کتاب هدایت است و خدا اگر بخواهد هدایت کند توسط انبیا به‌وسیله کلام خودش هدایت می‌کند که در هر دوره‌ای چیزی بود و آخرینش قرآن است؛ اگر این‌ها را کنار گذاشتیم، به مقصد نمی‌رسیم؛ چون تنها راه رسیدن به حق و به کمال و به مقصد و هدف در این دوره قرآن است. اگر این را کنار گذاشتیم به مقصد نمی‌رسیم. لذا می‌فرماید «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ»[۱۰] به کجا می‌روید؟! قرآن اینجاست؛ مسیر اینجاست؛ راه اینجاست؛ مقصد همین‌جاست.

اگر کسی به هدایت الهی هدایت شد، دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند او را ضلیل کند؛ یعنی گمراه کند. « مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی»[۱۱]« وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ»[۱۲] آیاتش زیاد است. کسی که خدا او را گمراه کرد چه کسی می‌خواهد راه درست را به او نشان بدهد؟

پس خدای تعالی هادی به ذات است؛ هستی‌اش مساوی با هدایت است. در هیچ امری از امور هدایت به غیر خودش نیاز ندارد. برای هدایت بندگانش گاهی قانون وضع می‌کند و توسط وحی به بندگانش آن قانون و آن مسیر هدایت را نشان می‌دهد؛ که به آن میگویند هدایت تشریعی. این شخص می‌فهمد که کمالش کجاست و چگونه باید حرکت کند که در صراط مستقیم حرکت کند تا برسد. گاهی هم با هدایت تکوینی دست انسان را می‌گیرد و به مقصد می‌رساند؛ توسط ملائکه که آن‌هم بحث خودش را دارد.

هدایت یعنی نورانی کردن انسان‌ها

قرآن نور است. در آیه اول سوره مبارکه ابراهیم فرمود: «الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» برای همه انسان‌هاست؛ «هُدًى لِلنَّاسِ»[۱۳] اگرچه متقین از آن بهره می‌برند و از هدایتش استفاده می‌کنند.

هدایت یعنی نورانی کردن انسان‌ها؛ «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»؛ یعنی خارج کردن از ظلمت. انسانی که نورانی شد به‌وسیله همان نور حرکت می‌کند و راه را از چاه تشخیص می‌دهد در دنیا و در آخرت. در دنیا «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ»[۱۴] با نورش در بین مردم راه می‌رود. راه را نشان می‌دهد؛ خودش هم گمراه نیست.

همین نور که در دنیا از اهل‌بیت و قرآن و انبیا گرفت؛ در آخرت هم جلوی او را و طرف راست او را روشن می‌کند؛ «نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ»[۱۵] چون روز قیامت نور نیست. هر نوری که هست انسان باید خودش ازاینجا ببرد.

اول خودت، بعد اهلت، بعد جامعه

وقتی ما خدمت قرآن می‌رسیم می‌بینیم که اول باید انسان خودش درست شود، بعد خانواده و بعد جامعه؛ چون جامعه تشکیل‌شده از همین افراد خانواده است. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا»[۱۶] اول خودت بعد اهلت.

«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَبِیًّا وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا»[۱۷] و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می‌داد.

رسول خدا اول بعثتش وقتی‌که کار را شروع کرد «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»[۱۸] از خانواده شروع کرد.

از فرد و خانواده و بستگان و قوم‌وخویش شروع می‌شود و بعد می‌رسد به جامعه که قرآن جامعه را یک خانواده می‌داند. اهل ایمان همه یک خانواده هستند. یک پیوند اخوتی درست می‌کند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ»[۱۹] و این مؤمنین نسبت به هم مسئولیت دارند؛ «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ»[۲۰].

می‌بینید که مباحث چقدر گسترده است و ما فرصت بیان همه را نداریم. اینجا کلام امام سجاد روشن می‌شود که به خدای تعالی عرض می‌کند «إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ» همه کارها را تو برای من فراهم کردی، مقصد را روشن کردی، مسیر را روشن کردی، موانع را برطرف کردی؛ اما من عمرم را به بطالت گذراندم.

ما در عمر سوزی استاد شدیم؛ مواظب عمرمان باشیم

مواظب عمرمان باشیم. این عمر به‌سرعت سپری می‌شود. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»[۲۱] مواظب باشیم به بطالت نگذرانیم. ما در عمر سوزی استاد شدیم. زمان خودمان را از بین می‌بریم. این فرصت‌هایی که در اختیار ما هست را مواظب باشیم.

امیرالمؤمنین فرمودند: دریغا بر غافلی که عمرش بر او حجت باشد[۲۲]؛ یعنی روز قیامت می‌آورند و می‌گویند ما به تو ۶۰ سال ۷۰ سال عمر دادیم.

این روایت منادی را همیشه بخوانید «یَا أَبْنَاءَ الْعِشْرِینَ … وَ یَا أَبْنَاءَ الثَّلَاثِینَ … وَ یَا أَبْنَاءَ الْأَرْبَعِینَ …»[۲۳] برای هر سنی یک‌چیزی می‌گوید. باید مواظبت کرد.

امیرالمؤمنین فرمود: دریغا بر غافلی که عمرش بر او حجت باشد و دوران زندگی‌اش او را به‌سوی بدبختی براند. فکر می‌کند دارد زندگی می‌کند.

«احذروا» بر حذر باشید که عمر خود را برای چیزی هدر دهید که برایتان باقی نمی‌ماند. زیرا عمرهای ازدست‌رفته برنمی‌گردد. زمان که گذشت دیگر گذشته.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ما مِن یومٍ یَأتِی على ابنِ آدَمَ إلاّ قالَ ذلکَ الیومُ : یا بنَ آدَمَ ، أنا یَومٌ جَدیدٌ و أنا علَیکَ شَهیدٌ ، فافعَلْ بِی خَیرا ، و اعمَلْ فِیَّ خَیرا ، أشْهَدْ لکَ یَومَ القِیامَهِ ، فإنّکَ لَن تَرانِی بَعدَها أبدا»[۲۴] هیچ روزی نیست که بر انسان می‌گذرد و می‌گوید که من روز جدیدم و بر تو شاهدم؛ یعنی فردا فرداست و امروز هم امروز. امروز که گذشت من در قیامت شهادت می‌دهم. پس  در من عمل خوب داشته باش.

در مناجات شعبانیه می‌فرماید: «إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّهِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَهِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ» خدایا من عمرم را در شره فنا کردم. در بیهوده گذراندن از بین بردم. لحظات تمام جوانیم در مستی دوری از تو طی شد. مناجات شعبانیه لازم نیست فقط در شعبان خوانده شود؛ روزهای دیگر هم می‌شود خواند.

مواظب باشیم عمرمان تلف نشود. امام سجاد در این دعا ناله میزند که خدایا تو هدایتم کردی اما من عمرم را باطل کردم و از هدایت تو بهره نبردم. «إِلَهِی هَدَیْتَنِی فَلَهَوْتُ».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱]. «إِنَّ اَلْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی اَلسَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ عَرْشِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَهُ نَجَاهٍ …»؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۵۹

[۲]. «… مِن أکبَرِ الداءِ و هُو الکُفرُ و النِّفاقُ و الغَیُّ و الضَّلالُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶

[۳]. بقره/ ۳۰

[۴]. ص/ ۷۱

[۵]. ص/ ۷۲

[۶]. روم/ ۳۰

[۷]. بقره/ ۱۲۰

[۸]. یونس/ ۳۲

[۹]. نحل/ ۷۸

[۱۰]. تکویر/ ۲۶

[۱۱]. اعراف/ ۱۸۷

[۱۲]. زمر/ ۳۷

[۱۳]. بقره/ ۱۸۵

[۱۴]. انعام/ ۱۲۲

[۱۵]. تحریم/ ۸

[۱۶]. تحریم/ ۶

[۱۷]. مریم/ ۵۴ و ۵۵

[۱۸]. شعرا/ ۲۱۴

[۱۹]. حجرات/ ۱۰

[۲۰]. توبه/ ۷۱

[۲۱]. عصر/ ۲

[۲۲]. نهج البلاغه، خطبه ۶۴

[۲۳]. إرشاد القلوب، ج‏۱، ص ۳۱

[۲۴]. بحار الأنوار، ۷/۳۲۵/۲۰

در انتشار این خبر سهیم باشید:

پاسخی بگذارید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر وبسایت امام جمعه کرج در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.